دیروز که برای انجام کاری مجبور شدم به خیابان برم با آلودگی مفرط هوا و وجود گرد و غبار زیادی در آسمان تهران مواجه شدم
برج میلادی که نماد تهران شده است و همیشه از حوالی منزل ما دیده میشه در پشت گرد و غیار معلق در هوا محو شده بود و آثاری از این سازه عظیم بتنی مشاهده نمیشد.
بی اختیار تطبیقی در ذهنم به وجود آمد بین هوای گرد و غباری تهران و شرایط موجود ایران
آری شرایط ایران هم همینگونه است ُگرد و غبارهای موجود در این فضا باعث از بین رفتن و مشاهده نشدن حق و حقیقت شده اند
گرد و غبارهایی مثل رسایی و کوچک زاده و ..... باعث شده اند تا چیزی به نام حقیقت باقی نماند
برای عده ای به اسم بسیجی و عدالتخواه و .... از این قبیل عناوین تحصن و اعتراض در مقابل مجلس اشکالی ندارد و امنیت داخلی و ملی را تهدید نمیکند اما برای عده ای دانشجو و مردم اعتراض در مقابل شبهه های حل نشده نه تنها اشکال امنیتی دارد بلکه اشکال و ایراد شرعی نیز دارد.
آری این گرد و غبارها از نظر عملکردی شبیه هم هستند و هر دوی آنها مخفی میکنند و فضا را آلوده می کنند اما از نظر جنسی متفاوتند گرد و غبار اول با باران و باد ازبین میرود اما دومی .....نمیدانم
این را میدانم که این گرد و غبارها به روی بسیاری از اعتقادات و مسائل نشسته میشود و در نهایت موجب تغییر میشوند
تغییر در اعتقادات
شک در مباحث و داشته های ذهنی از قبیل اسلام و مسلمانی و هرآنچه تا بحال برای مقدس شمرده میشود
ونمیدانم که با کدام باد و باران و طوفان و ... این گرد و غبارها از بین میروند
تنها چیزی که میدانم این است که باید دعا کنم تا این مقدس مابان بیشعور و گرد وغبارهای اجتماعی دست از سر این ملت بردارند
همین
خدایا ! آنان که حقیقت را به مسلخ مصلحت می برند، آ نان که دین می فروشند و دنیا می خرند ،آنان که در مرتع حقوق مردم می چرند ،به کفر از ایمان نزدیکترند.نقاب ایمان را از چهره شان بستان.
آمین
هوالجمیل
ساعت ده و چهل دقیقه شب است و ما به سمنان رسیدیم، نمازی خواندم و زیر آسمان زیبای کویر کمی قدم زدم.
چقدر آسمان کویر را دوست دارم ، یادش به خیر سفری را که با سامان و رضا و محمود با ماشین به مشهد رفتیم، خاطرم هست که در طبس و در پناه ستاره های زیبای کویر آتشی روشن کردیم و فریاد زدیم،داد زدیم نه جیغ زدیم نه هرآنچه در انتهای قلبمان و هرچه در دلمان مدفون شده بود با یک مبدل روحانی تبدیل به فریاد کردیم و در کویر زیبای طبس به رخ سو سو زدن ستاره های سرشار از سکوت کویر کشیدیم.
چه مزه ای دارد که حتی طبیعت هم به به فریاد آدمها حسودی کند و چه معامله زیبایی است تهاتر کردن سکوت ستاره های کویر با فریاد انسانهای قهر کرده با تمدن.
اما امشب حتی کویر هم ستاره هایش را از من دریغ کرد،ابر بی انصافی تمام ستاره های کویر را پوشانده بود .
وای که چقدر از این حجابهای ظلمانی متنفرم!
از این حجابهای دروغینی که حتی مردم هم از این ابرها یاد گرفته اند بیزارم.
خدایا! کویر هم با آن بادهای با معرفتش هم نتوانست این ابر ظلمانی راکنار بزند اما ستاره ها با سکوت خود فریاد میزدند که همیشه پشت این ابر باقی نخواهند ماند،
صداهای عاجزانه و ملتمسانه ستاره ها را میشنوم که از بادها خواهش میکنند تا این ابرها را کنار بزنند اما باد نیز شرمنده این التماس کودکانه است و تنها با تبسمی مضحک به ستاره ها میگوید:
انشاالله فردا شب!!!
و ستاره ها گویی برایشان محرز شده است که باد تنها بلوف میزند و مرد عمل نیست
گمان میکردم هرچه از تهران دورتر شوم دلتنگی ام کاهش می یابد اما هرچه دورتر میشم دلتنگ تر میشوم و وجودم ملتهب تر میشود
و تنها امیدم حرم امن رضوی است
خدایا ! نمیدانم چرا اینقدر خسته شده ام
افسوس و صد افسوس که آسمان هم دیگر قدرت کمک به من را ندارد
با خودم میگویم اگر این اتفاقات نمی افتاد ،اینقدر دلتنگ نمیشدم
شاید
نمیدانم
چقدر دلم برای دوستانم و برای دستهای سپید میرحسین تنگ شده
خدایا .............
قطار سیمرغ تهران – مشهد
آخرین شب بهار 88
خدایا ! در آشوب و فتنه و بلا، عده ای تو را گم می کنند و عده ای تو ر ا پیدا می کنند . ما را از بندگان یابنده خودت قرار ده !
خدایا ! در طوفانهای سنگین و بنیان کن ،بعضی تو را از دست می دهند و برخی تو را به دست می آورند. دست ما را از دست خودت در نیاور و دست و دلمان را از خودت خالی نکن!
خدایا ! در هجوم بی امان شدائد و سختی ها ، گروهی به دامن تو می آویزند و گروهی از دامن تو می گریزند.
مامن و گریزگاه ما را آغوش مهربان خودت قرار ده .
خدایا ! آنان که حقیقت را به مسلخ مصلحت می برند، آ نان که دین می فروشند و دنیا می خرند ،آنان که در مرتع حقوق مردم می چرند ،به کفر از ایمان نزدیکترند.نقاب ایمان را از چهره شان بستان.
خدایا ! به اسیران ستمدیده ، عزت و پایمردی و مقاومت و به خاندانشان ،شکیب و وقار و شوکت ببخش !
ای خدا ! ای خدایی که اسم و رسمت رحمت است .از آنان که رسم تورا با اسم تو سر می برند، رحمتت را دریغ کن !
خدایا ! به آنان که د رخیام تو ، خیال خام خیانت می پزند ، خفت و خواری هر دو جهان را بچشان.
ای خدا ! مگر نه توحید اولین و برترین نعمت و موهبت به خلایق است !؟
مگر نه اینکه تو خود به رسم بنده نوازی ، خلایقت را در کوره های بلا می گدازی ، تا با الفبای توحید ، آشنایشان سازی ؟!
اگر ره آورد امواج بی امان بلا ، توحید توست ، هزار خیر مقدم به هرچه درد و داغ و بلاست.
ای خدا ! اگر که طوفان فتنه ، فرو فرستاده توست تا علفهای هرز سرگشتگی را از خاک وجودمان بکند و غبار شرک را از کنام اتکایمان بپراکند ، اینک ، این جان ما و هجمه طوفان شما.
خدایا ! در هجوم بی امان حوادث آخرالزمان ، عده ای امان را در آستان بندگان می جویند و خانه سامانشان را برسست ترین گمان بنیان می نهند.
عد ای ویران و ویلان می شوند و برخی پریشان و سرگردان می گردند. و این همه در جستجوی امان به دامان این و آن می آویزند.
در این فتنه ها ی گران اما تنها مومنان اند که نشانی دارالامان را می دانند و در حریم امن و آغوش گرم تو جاودان می مانند. ما را همواره از مومنان خودت قرار ده .
خدایا !هنگام ، هنگامه سرنوشت ساز انتخاب است .
عده ای هر چه جز تورا انتخاب می کنند. و بی تردید به سراب می رسند .
عده ای تو را و غیر تورا انتخاب می کنند . و چون تو از شرک و شراکت بیزاری یقینا به منجلاب می رسند .
و عده ای فقط تو را انتخاب می کنند . و فقط این گروهند که به زلال حیات بخش آب می رسند.
خدایا !
ما فقط تو را می خواهیم ، بی هیچ کم و بیش .
بی هیچ کم .چون کمتر از تو هیچ نیست که اقناعمان کند .
بی هیچ بیش .چون ، بیش از تو چیست ؟ هیچ نیست.
تو ما را کفایتی !
که خود فرموده ای : ألیس الله بکاف عبده
آیا خدا برای بنده اش کافی نیست !؟
خدایا! فتنه فزونی گرفته است،بلا بزرگ شده است و آزمایش شدت یافته است.
خدایا! اسرار هویدا شده است و رازها برملا شده است و پرده ها افتاده است.
خدایا! زمین تنگی می کند و آسمان خودداری.
خدایا! و در این حال و روز ،شکایت جز به تو،به کجا می توان برد؟جز بر زانوی تو،سر بر کجا می توان نهاد؟جز به ریسمان تو،به کجا می توان آویخت؟جز در پناه تو،کجا می توان سکنی گزید؟و جز بر تو،بر که می توان تکیه کرد؟
خدایا! در سختی و آسانی تکیه گاه جز تو کیست؟و پناهگاه جز سایه سار مهر تو کجاست؟
خدایا! بر پیامبرت محمد و آل او درود فرست،آنان که اطاعتشان را بر ما فریضه شمردی و بدین سان،شأن و منزلتشان را به ما شناساندی.
خدایا! تو را سوگند به حق این عزیزان که باران گشایشت را بر ما ببار و از آستان فرجت نسیمی بر این دلهای خسته جاری کن.
خدایا! طاقت تمام شده است.شکیب سرآمده است،کارد به استخوان صبوری رسیده است.
خدایا! هم الان ما را برهان.رهانیدنی به سرعت برق نگاه یا کمتر از آن.
ای پیامبر! ای وصی! ای علی! ای محمد! یاری ام کنید که شمایید یاوران من و دست اضطرار مرا در پناهگاه دست خویش بگیرید که دستی چنین با کفایت تنها از آن شماست.
مولای من! امام زمانم! این تو و این دستهای استیصال من! این تو و این فریاد استغاثه من! این تو و این چشمهای اشکبار من!
به فریادم برس! مرا دریاب!
خدایا!
اگر عظمت حقّ الناس را در نگاه تو در می یافتیم ، به یقین چنین بی مُحابا بر کشتگاه حقوق مردم نمی تاختیم. نگاه خودت را در همین جهان ، عیان کن.
خدایا! مردم را از این "معیشت ضَنک" برهان که نتیجۀ اعراض از ذکر توست ویاد خودت را علی الدوام د ردلهای ما زنده بدار.
خدایا! سکۀ رایج حرام را از اعتباربیندازو بهره های شیطان را روز افزون مپسند.
خدایا! شیطان ونفس به هم دست داده اند تا بندگان خوب تو را زمین بزنند. بی مُساعدت تو مقاومت ممکن نیست.
خدایا! به یأس بگو رهایمان کند، به خستگی بگو که دست از سرمان بردارد وبه شیطان بگو که ما از آن توایم، امید نبندد.
خدایا!ما را از برکات مظلومیت محروم مکن.
خدایا!به دوستان نادان جبهه حقّ ، عقل و به دشمنان دانا، مروّت عنایت کن.
خدایا! زمین خوردن بزرگانمان را نشانمان مده.
خدایا!در این زمان که هر کس دین را با زبان نفس خودش تفسیر می کند و هر چه غیر از آن را کفر می شمرد، حقیقت دینت را و دین حقیقی ات را بر ما آشکار کن.
ندیمان! وصیت کنم بشنوید
که عمر گرامی به آخر رسید
چوناینرشتهعمربگسستهشد
به آغاز، انجام پیوسته شد
خدارادهیدمبهمیشستوشوی
بپاشید سدرم از آن خاک کوی
بجویید خشتم ز بهر لحد
ز خشتی که بر تارک خم بود
بسازید تابوتم از چوب تاک
کنیدم می آلوده در زیر خاک
چو از برگ رز نیز کفنم کنید
به پای خم باده دفنم کنید
بکوشید کاندر دم احتضار
همین بر زبانم بود نام یار
نه شمعمجزآن مه به بالین نهید
نهحرفمجز ازعشقتلقین دهید
ز مرد و زن اندر شب وحشتم
نیاید کسی بر سر تربتم
به جز مطرب آید زند چنگ را
مغنیکشدسرخوش آهنگ را
به خونم نگارید لوح مزار
کههستاینشهید رهعشقیار
چهل تن ز رندان پیمانه زن
شهادت کنند این چنین برکفن
کهاینرابهخاکدرش نسبتاست
ز دردیکشانمیوحدت است
نبودی بجز عاشقی دین او
جز این شیوه پاک آیین او
ندیدیم کاری از او سر زند
بجز اینکه پیوسته ساغر زند
الهی به خاصان درگاه تو
به سرها که شد خاک در راهتو
به افتادگان سر کوی تو
به حسرت کشان بلاجوی تو
به حقسبو کش، به میخوارگان
که هستند از خویش آوارگان
به پیر مغان و می میکده
به رندان مست صبوحی زده
کهفرماندهیچونقضارا که هان
ز اسرار نقد روانش ستان
نخستین و آلایشش پاک کن
پس آنگاه منزلگهش خاک کن
او رفت اما ماندگار شد ، در میان انسان ها ، قلب ها . او رفت ولی فریاد زد حقارت و اسارت انسان را ، فریاد کرد به غارت برده شدن منابع و ثروت های ملی را ، او فریاد زد الینه انسان شدن را وجاودانه و سبز زیستن زا .
آری شریعتی متفکری بود با روح بلند و لطیف با ذهنی کنجکاو و سرشار از توان و استعداد ، عارفی محجوب ، انسانی عالم و عارف و فهیم و فرزانه ، خطیب و متفکر و اندیشمندی متعهد ، مورخی قهار و با ایمان با جهان بینی و ایدوئولوژی مبتنی بر توحید و یکتا پرستی . روشن فکری که به خوبی درد را احساس میکرد و دوست می داشت دردمندی را ، او درد انسان داشت و رنج رنجاندن .
او فریاد گر یزرگ آزادی ، مدافع راستین دینداری ، متدین و متعهد ، متعهدی استوار ، استادی معظم ، نویسنده ای مکرم ، عالمی علیم ، علیمی حکیم با افق دید وسیع ، ریز بین و تیز هوش بود
هر روز که میگذرد وبدعتی در دین میبینم بیشتر احساس میکنم که ای کاش شریعتی زنده بود و خود سخن میگفت، برایمان از ابوذر میگفت.از محمد میگفت از علی و شیعه واقعی میگفت از تفاوت تشیع علوی و صفوی میگفت. از این میگفت که نادانی کفر است.اما صدایش همیشه در گوشم طنین انداز است که میگفت “پدر مادر ما متهمیم
چقدر دلم برایش تنگ است...
"
اگر عشق نبود به کدامین بهانه ای می خندیدیم و می گریستیم؟
کدام لحظه های ناب را اندیشه می کردیم؟
چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری...
بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود !
یادش گرامی و روحش شاد
خدایا کفر نمی گویم
پریشانم
چه می خواهی تو از جانم !
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا !
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیندازی
و شب ، آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی ! نمی گویی ؟
خداوندا !
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه دیوار بگشایی
لبت بر کاسه مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر عمارت های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی ! نمی گویی ؟
خداوندا !
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت
از این بودن ، از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا !
تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است.
«دکتر علی شریعتی »
( دفتر های سبز )
خدایا:
کافر کیست؟ مسلمان کیست؟ شیعه کیست؟ سنی کیست؟
مرزهای درست هرکدام ، کدام است؟
من آرزو می کنم که روزی سطح شعور و شناخت مذهبی ، در این تنها کشور شیعه جهان ، به جایی برسد که سخنگوی رسمی مذهب ما «فاطمه» را آنچنان که سلیمان کتانی - طبیب مسیحی - شناسانده است، و «علی» را آنچنان که دکتر جورج جرداق - طبیب مسیحی - توصیف میکند و «اهل بیت» را آنچنان که ماسینیون کاتولیک تحقیق کرده است و «ابوذر غفاری» را آنچنان که جودة السحار نوشته است و حتی «قرآن» را آنچنان که بلاشر - کشیش رسمی کلیسا - ترجمه نموده است و «پیغمبر» را آنچنان که ردنسن - محقق یهودی - میبیند، بفهمد و ملت شیعه و محبان اهل بیت و متولیان رسمی ولایت و مدعیان مذهب حقه جعفری روزی بتوانند به ترجمه آثار این کفار رسمی!! توفیق یابند.
خدایا این مردم شیعه اند ، شیعه علی ، تنها پیروان اهل بیت ، تنها ملتی که حق را تشخیص داده اند و چهره پرشکوه علی را و عظمت های خاندان علی را یافته اند؟؟
و دکتر بنت الشاطی ، استاد دانشگاه و نویسنده توانایی ، که قلمش و عمرش همه در خدمت زنان اهل بیت ، که میگفت:(من در این خانه زندگی میکنم )، سنی است؟
و بلاشر که روحانی رسمی مسیحیت بود و چهل سال در تحقیق و ترجمه قرآن رنج برد و بر روی آیات کور شد کافر است؟
و ماسینیون که دریایی از دانش بود و ۲۷ سال تمام در زندگی سلمان، نخستین بنیانگذار تاریخ شیعه در ایران، غرق شد و هرگاه از فاطمه ، از عرفان اسلامی و از سلمان سخن میگفت ، سراپا مشتعل میشد کافر است؟
خدایا:
به من بگو ، تو خود چگونه میبینی؟ چگونه قضاوت میکنی؟
آیا عشق ورزیدن به اسمها تشیع است؟ یا شناخت مسمی ها ؟؟
امروز 29 خرداد است سالروز شهادت دکتر علی شریعتی......
یادش گرامی باد
کسیکه ما جوانها در عصر کنونی به او بسیار مدیونیم کسیکه به ما یاد داد :
"وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است"
وما تصمیم گرفتیم با کلاغها معاشرت نکنیم و محبت را اسراف نکنیم.
کسیکه به مردم گفت:
"چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است "
وما فهمیدیم که با هم خوشبخت باشیم
به ما درس بزرگی داد و گفت:
"اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری "
ودیدیم که دوستان سبزمان چگونه بر زمین افتادند و اندیشه سبز را در جامعه متبلور کردند و نشان دادند که اگر حق را نمیتوان استقرار بخشید ، میتوان ثابت کرد و به راستی چه زیبا اثبات کردند.
در عصر کنونی هم ما کلام معلم شهید خود را تکرار میکنیم:
"وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم"
یادش گرامی و روحش شاد.....