بسم رب العشق
قدم زنان از پله ها پایین آمد .
مدل لباس پوشیدنش عوض شده بود و من هیچگاه اورا اینقدر ژولیده و شلخته ندیده بودم
با همان غرور همیشگی اش سوار ماشین شد و نشست اما کوه یخ غرورش به ناگاه شکست و در طرفه العینی آب شد و از چشمانش جاری شد چونان چشمه ای که پس از فصل خشکسالی به ناگاه فوران میکند ، اشک چشمانش را فرا گرفت .
معلوم بود دیشب نیز گریسته زیر چشمانش از فرط اشک ریختن کمی متورم شده بود و در میان اشک ریختن هایش پکی به سیگار میزد تا بتواند حال اولیه اش را پیدا کند اما دریغ .... نه او بازیگر نه چندان خوبی است و نه من زود باور.
از او پرسیدم که چه شده چرا اینگونه ای و او در حالی که به بیرون از ماشین نگاه میکرد گفت پولم را به کسی داده ام و حالا نمی دهد و من نیز وقتی متوجه شدم میان من و او حجابی برای بیان واقعیت وجود دارد لاجرم خودم را به حماقت زدم زیرا لازمه رفاقت هر از چند گاهی خود را به حماقت زدن است و شروع کردم به آرام کردنش اما چون ریشه ناراحتی اش پول نبود لاجرم حرف های من نیز دردی را دوا نمیکرد و آب در هاون کوبیدن بود.
کمی رانندگی کردم و چرخیدیم تا بلکه حال و هوایش تغییر کند اما قلب که بشکند با این بهانه ها و چرخ زدن ها حال و هوایش عوض نمیشود و این تاثیر شکستن قلب است.
همینطور در حال رفتن بود و داشتم به خودم می قبولاندم که این حال ناخوش تاثیر پول به ظاهر از دست رفته است که تفنش زنگ زد، بغضش دوباره شکست و شروع کرد به مخاطب تلفنی خود عتاب کردن .
خیر نبینی.....
امیدوارم کاری که با دل من کردی را خدا جبران کند .........
و ...........................
فهمیدم که این تغییر و تحول روحی منشا عاطفی دارد و دلدادگی.
و سکوت کردم و شروع کردم به نصیحت های احمقانه بلکه از حال و هوایش خارجش کنم.
اما کاری نمی توان برای دل شکسته کرد و این است ماهیت موجود غریبی به نام دل....
بعد شروع کرد به برخی تو جیه های بچه خر کن و من نیز برای اینکه بیش از این مکدر نشود خود را به قبول کردن حرفهایش زدم و بعد از چند دقیقه ای دوباره تلفنش زنگ خورد همان مخاطب خاصش بود که با دلایل متعدد او را آزرده کرده بود. و با عصبانیت گفت مگر من چه کمبودی داشتم .... من چه کوتاهی در حق تو کردم که با ......
بماند تمام شد و گذشت و دوباره به هم ریخت
هیچوقت دوست نداشتم این دختر مغرور را در این حالت ببینم و دلم برایش سوخت میخواستم حرف بزنم اما میدانستم حرفهایم نمک به زخم دل ائ ریختن است و اجبارا تقیه سکوت کردم و رساندمش...
بعد از این که رفت ساعتها با خودم خلوت کردم و با خودم میگفتم " ای کاش به او میگفتم که شکست بهای عشق زمینی است آسمانی شو تا عشق را قمار نبینی تا از قماری به قمار دیگر شناور باشی و همواره خویش را بازنده بینی. "
ای کاش به او میگفتم که ماهیت عشق زمینی این است و بر عکس آنچه که فکر میکند و به طنز میگوید عاشقی خر نیست و عاشقی زیباترین فصل زندگانی است حتی اگر وصالی در کار نباشد.
ای کاش به میگفتم که بداند چقدر سخت است به جایی برسی که بفهمی زندگی عاشقانه کوچکترین ارزشی برای آدمهای کنونی نداره. چقدر سخت است به نقطه ای برسی که با خودت به این نتیجه برسی که آدم ها فقط آدم هستند، نه بیشتر و نه کمتر... اگر کمتر از چیزی که هستند نگاهشان کنی آنها را شکسته ای و اگر بیشتر از آن حسابشان کنی، آنها تو را می شکنند. بینِ این آدم های آدم، فقط باید عاقلانه زندگی کرد؛ نه عاشقانه...
چقدر وحشتناک است به این نتیجه برسی که بعضی زخمها هست که هر روز صبح ، باید روشون رو باز کنی ،نمک بپاشی، تا یادت نره دیگه سراغ ِ بعضی آدما نبــاید رفت .
چقدر تلخ است که عکس ها رو ببینی و بگی:
به ما که نیومدی ... حداقل به خودت بیا
خاطرات خیلی عجیبند ....و ادمی باید از غور کردن در این فتنه سهمگین بپرهیزد
گاهی اوقات می خندیم به روزهای که گریه می کردیم ....
گاهی گریه می کنیم به یاد روزهایی که می خندیدیم ...
ای کاش میتوانستم به او تفهیم کنم که زندگی را با چیزهای بسیار ساده پر باید کرد، سادهها سطحی نیستند خرید چند سیب ترش می تواند به عمق فلسفۀ ملاصدرا باشد مشکل ما این نیست که برای شیرین کردن زندگی، معجزه نمی کنیم، مشکل ما این است که همانقدر که ویران می کنیم ،نمیسازیم. همانقدر که کهنه میکنیم ، تازگی نمیبخشیم،همانقدر که دور میشویم ، بازنمیگردیم، همانقدر که آلوده میکنیم، پاک نمیکنیم. همانقدر که تعهدات و پیمانهای نخستین خود را فراموش میکنیم،آنها را به یاد نمیآوریم، همانقدر که از رونق میاندازیم ،رونق نمیبخشیم. مشکل این است که از همه رویاهای خوش آغاز دور میشویم و این دور شدن به معنای قبول سلطه بیرحمانۀ زمانه است بر سر قول و قرارهای نخستین نماندن، باور پیرشدگی روح است و خواجهگی عاطفه. عشق چاه ویل را هم پر می کند.
اما این چیزهای ساده زندگی فقط جنبه مثبت ندارند چه بسا مطالب آسان و سطحی رفتاری می توانند شیرازه یک ارتباط را از بین ببرند.
به قول نادر ابراهیمی هر رابطه ای چونان یک بلور شیشه ای میباشد و اتفاقات نا هنجار چه از نوع سطحی و چه از نوع عمیق آن میتواند ترکی بر روی این بلور شیشه ای ایجاد کند و همانطور که همه میدانند هیچ ترکی در وجود یک جام بلورین از بین نمیرود و هیچ بند زنی نمی تواند جام بلورین شکسته شده را همانند روز اول بند بزند پس لاجرم باید نسبت به منزلت جام بلورین هر ارتباط حساسیت داشت و آن را محترم دانست.
چقدر خوب است همه ما بتوانیم از جام های بلورین زندگانیمان به درستی حفاظت و نگهداری کنیم.
دوست داشتن ارثی است. اگر ژن انسانیت در وجودت باشد، دوست داشتن را به ارث برده ای. دوست داشتن اکتسابی با اشک تمام می شود. همواره دوست داشته باش، حتی اگر نمیدانی این دوست داشتن، ارثی است یا اکتسابی. عاشق بودن را عاشق باش. و بدان خدا عاشقانه ترین ترانه هستی است، که درستی یا نادرستی راه را آواز میکند، گوشت را به او بسپار تا راه را بشنوی. راه عشق شنیدنی است. راهی که دیدنی است، راه هوس است.