دلم لک زده...!!!
برای یک عاشقانه ی آرام...!!!
که بشینم روی پاهایت...!!!
بگذاری گله کنم...!!!
از همه این کابوسهایی..
که چشم تورا دور دیده اند...!!!
سرم را پنهان کنم
در گودی گلویت...!!!
و ریه ام را پر کنم از بوی بدنت...!!...
و آرام در گوشم زمزمه کنی....
عاشق مردی شدم،
که بوی مردانگی اش،
غرور زنانه ام را دیوانه کرد...!
آقا مجتبی ما رو که هنوز یادتون هست برادر؟!
امیدوارم هر روز زندگیتون بهتر از دیروز باشه و عشق تو همه لحظه ای زندگیتون جریان داشته باشه.
سلام
خیلی وقت بود وبلاگتون نمی اومدم چون مطلب نمی گذاشتید ولی گویا فعال شدید
خدا را شکر که زبان دلتان شروع به سخن کردن این نشانه خوبیه
گاهی دوری و تنهایی از شهر ادم را در خلوت به فکر فرو میبرد تا زندگی اش را یک بار مرور کند و شما این فرصت را پیدا کردی
شاد باشی و موفق