من و لحظه لمس دستان تو
ببخشید، دستم به دامان تو !!!
خدا می نشیند نگاهت کند
خدا هم در این لحظه قربان تو
من و هر چه معبد که در مشرق است
و کفری که دارد مسلمان تو،
قسم می خورم بعد از این منتفی است
سفر،سرزمین های بد،... جان تو !!!
به شیطان بگو گم شود بعد از این
خودم می شوم،چونکه شیطان تو !
خدا هم ندارد در این گیر و دار
صلاحیت درک چشمان تو!
*
اگر قهوه ام _ تلخ _ حتما" بنوش
که چیزی نماند به فنجان تو
چنان دوست دارم ببارم تو را
که دریا بنوشد بیابان تو
من و شهری از آهن و دود و... هیچ
قدم می زنم در خیابان تو
ترافیک این کوچه های نچسب
و سنگینی راه بندان تو
که بعد از دو ساعت پیاده روی
عبور از هیاهوی میدان تو،
در بسته و قفل و من ... پشت در
تو و اخم ناجور دربان تو !
مرا رد نکن کوچه خلوت شده است
من و این غزل، هر دو مهمان تو
من و خط فقری که عاشق کش است
اگر سفره های فراوان تو
غزل می فروشم به یک تکه نان
غزل می شود تکه نان تو
بیا باز کن این در لعنتی
که آهم نگیرد گریبان تو
خودم دوست دارم گناه تو نیست
اگر آتش و ... بوسه باران تو
که جای دعا گفتن شاعر است
غزل بازی از کنج زندان تو !
*
من و لمس این دست، ناممکن است
چنین می رسم تا به پایان تو...
فقط التماس دعا مانده است
ببخشید،... دستم به دامان تو !!!
سلام
خسته نباشی
لطفاً به وب منم بیا
با تبادل لینک موافقی؟
سلام
جالب بود و متفاوت
ما نیز التماس دعا