روز اول بی هوا قلب مرا دزدید و رفت
رو به رویم با خشونت ، نام من پرسید و رفت
روز دوم آمد و ساگت نگاهم کرد و گفت
دوستت دارم عزیزم ، ناگهان چرخید و رفت
روز سوم آخ دستش روی دست من گذاشت
دانه دیوانگی را در دلم پاشید و رفت
روز چارم دانه اش گل داد و آن رعنای من
با کرشمه از لبانم بوسه ای دزدید و رفت
روزهای بعد آمد روزهای بعد تر
ترک زیباروی ما هی آمد وخندید و رفت
او که طرز خنده اش خانه خرابم کرده بود
با همین حالش به من حال شعف بخشید و رفت
تا بچرخانم دلش را نذرها کردم چه خوب
خان چبان گشتم، تنهایی به رود افتاد و رفت
عاشق «شدن» مساله یی نیست؛ عاشق «ماندن» مساله ی ماست.
بقای عشق٬ مهم و ارزشمند است نه بروز عشق.
هر نوجوانی هم گرفتار هیجانات عاشقانه می شود؛ اما آیا عاشق هم می ماند؟ عشق به اعتبار مقدار دوامش عشق است نه شدت ظهورش ...
و به اعتقاد من هرچه طول زمان بر شدت عشق بیافزاید ، عاشقی را ارزشمند تر میکند و قابل ستایش.
حال این عشق میتواند زمینی باشد و یا آسمانی
نکته مهم ارتباط بین عاشق و معشوق در این است که گذر زمان برهنهای علیت این رابطه را شدت ورزند.
شاید به درستی باید گفت که تطویل زمان هر رابطه مقدس چه زمینی و چه آسمانی نیازمند کنار گذاشتن منیت های انسانی است خواه معشوق، زیبارویی باشد که در دل سکنی گزیده و یا حضرت رب العالمین.
هر زمان طالب از خود گذشت و منیت را کنار گذاشت می توان امید وار بود که قدم در جاده مقدس عاشقی نهاده که این مسیر ، مسیری است هم لذت بخش و هم سخت .
در این مسیر هر دو طرف قرار داد وظیفه ای بس خطیر و حساس را دارند زیرا مشکلات و موانع بسیاری در این طی طریق پیش خواهد آمد تا یک طرف معادله را حذف کند و این حذف زمانی به وقوع میپیوندد که خود خواهی جای محبت و اشتیاق و گذشت را بگیرد و انتظارهای نا به جا وجود طرفین را پر کند و نتیجه این اهمال کاری چیزی نیست جز به وجود آمدن تکبر که لاجرم موجب نابودی این مسیر زیبا و سخت خواهد شد.
رابطه بنده و پروردگار نیز همین گونه است هر زمان که انتظارات سطحی در این مسیر الهی بروز کرد ، سرانجامی جز یاس و ناامیدی از حضرت پروردگار برای عبد به وجود نمی آید فلذا میتوان نتیجه گرفت که در کنترل انتظارات در این مسیر سخت باید هوشمندانه عمل کرد و آینده نگر تا بتوان نتایج شیرینی در این طی طریق کسب کرد.
زندگی را با چیزهای بسیار ساده پر باید کرد، سادهها سطحی نیستند خرید چند سیب ترش می تواند به عمق فلسفۀ ملاصدرا باشد مشکل ما این نیست که برای شیرین کردن زندگی، معجزه نمی کنیم، مشکل ما این است که همانقدر که ویران می کنیم ،نمیسازیم. همانقدر ک...ه کهنه میکنیم ، تازگی نمیبخشیم،همانقدر که دور میشویم ، بازنمیگردیم،همانقدر که آلوده میکنیم، پاک نمیکنیم. همانقدر که تعهدات و پیمانهای نخستین خود را فراموش میکنیم،آنها را به یاد نمیآوریم، همانقدر که از رونق میاندازیم ،رونق نمیبخشیم. مشکل این است که از همه رویاهای خوش آغاز دور میشویم و این دور شدن به معنای قبول سلطه بیرحمانۀ زمانه است بر سر قول و قرارهای نخستین نماندن، باور پیرشدگی روح است و خواجهگی عاطفه. عشق چاه ویل را هم پر می کند.
اما این چیزهای ساده زندگی فقط جنبه مثبت ندارند چه بسا مطالب آسان و سطحی رفتاری می توانند شیرازه یک ارتباط را از بین ببرند. شاید این ضعف آدمی باشد و بهتر بگویم شاید این ضعف من باشد که از کسانی که دوستشان دارم و برایم عزیز هستند انتظار ندارم نسبت به آثار منفی چیزهای بسیار ساده و سطحی بی تفاوت باشند.
به قول نادر ابراهیم هر رابطه ای چونان یک بلور شیشه ای میباشد و اتفاقات نا هنجار چه از نوع سطحی و چه از نوع عمیق آن میتواند ترکی بر روی این بلور شیشه ای ایجاد کند و همانطور که همه میدانند هیچ ترکی در وجود یک جام بلورین از بین نمیرود و هیچ بند زنی نمی تواند جام بلورین شکسته شده را همانند روز اول بند بزند پس لاجرم باید نسبت به منزلت جام بلورین هر ارتباط حساسیت داشت و آن را محترم دانست.
چقدر خوب است همه ما بتوانیم از جام های بلورین زندگانیمان به درستی حفاظت و نگهداری کنیم.
چند وقتی است حال و هوای نوشتنم نیست
یا قلم جوهر ندارد و یا دستم رمق نگه داشتن قلم و نوشتن
فراری بودم
از خودم و از دیگران
و به لطف مشغله کاری و ماموریت ، محصور در جزیره ای که دیگران زیبایش میدانند و من ذلگیر
شاید این حضور در جزیره دلگیر کیش تلاطم روحی ام را کمی کمتر کرده است
و جرات کردم تصمیم گرفتم دوباره بنویسم
البته باید اعتراف کنم هنوز هم وقتی در ساحل مرجان و اسکله تفریحی کیش قدم میزنم غم همه وجودم را فرامیگیرد و متاثر میشوم
مخصوصا پس از مرگ علی دوست صمیمی و عزیزم (روحش شاد)
اما هرچه باشد نوشتن کمی ادم را ارام میکند
نوشتنی برای مخاطب خاص
برای کسی که دوستش داری و یا بعد ها دوستش خواهی داشت
نوشتن کار خوبی است اما قدرت میخواهد و توان
امیدوارم قدرت و توان داشته باشم.
یا علی