قمارباز

خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

قمارباز

خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

سفرنامه سریلانکا (قسمت اول)

اندر احوالات سفر نوروزی به مقصد دیار سریلانکا

آورده اند در سالهای نه چندان دور در انتهای سنه 1395 شمسی ، تعدادی از خانوار سرزمین پارس تصمیم گرفتند تا تعطیلات نوروزی خویش را در بلاد سریلانکا سپری کنند و بعد از تلاش های متعدد آژانس علی بابا را برای این سفر انتخاب کردند که شاید این انتخاب بزرگترین اشتباه این جمع بود .

القصه ، آغازین مرحله این سفر تفریحی زیارتی، ضیافت شامی بود که در رستورانی اختلاس گر به نام پدیده شاندیز صورت گرفت ، در این ضیافت شاهانه مهمانان و همسفران با ابروانی لنگه به لنگه یک چشمشان به غذاهای روی میز بود و یک چشمشان به همسفران و متحیرانه با خود فکر میکردند که آیا با این همسفران ، مسافرت کوفتشان میشود یا خیر.

قهرمان این ضیافت جناب مستدام حاج ناصر عین اللهی بود که طوطیان شکر شکن و مرغان آسمانی خبر آوردند که پس از صرف شام و آشنایی و هم نشینی با حضرت خودمان در زیر باران وحشتناک آن شب پای پیاده و به سرزنان تا منزل رفته و ذکر استغفار را برای انتخاب این سفر با این همسفران بلند بلند تکرار میکرده و شنیده ها حاکی از آن است که تا روز سفر سر بر بالین استراحت ننهاده بود و از بس لب های مبارکشان را گزیده بود که همسرشان شک کرده بود که حاج ناصر لب های خویش را پروتز کرده یا خیر.......... با این قهرمان بلافصل این مسافرت بعد ها بیشتر آشنا خواهیم شد.

برگردیم به مراسم ضیافت شام

هنگام خوردن سالاد بودیم و استرس داشتیم  که با حضور مهدی خان حجاریان آیا سالادی برای ما میماند یاخیر که دستی بر شانه هایم گذاشته شد، برگشتم و دیدم مردی سیه چرده ، با تیپی مدرن که بر یقه پیراهن خود گردن آویزی که فرنگی ها آن را کراوات مینامند مشغول به معرفی خویش شد و خود را سپهر و تور لیدر این سفر معرفی کرد .

اعتراف میکنم که جناب سپهر خان با گردن آویز زینتی یا همان کراوات بسی خوش صحبت تر و صبور تر میباشد و پیشنهاد میکنم که ایشان در هنگام سفر نیز حتی اگر تی شرت یقه گرد هم به تن دارد از اپشن کراوات استفاده کند تا بلکه بیشتر بر دل نشیند.

خلاصه امر آن شب گذشت و هنگامه سفر رسید ، سوار بر هواپیمای شرکت عمان ایر شدیم و سفر آغاز شد ، حاج ناصر که چند شبانه روز مشغول به استغفار بود و کم خوابی به ایشان مستولی شده بود در کل مسیر خواب بود و هم نشینان ایشان گویند در طول مسیر چند ساعته تا شهر مسقط کابوس هم سفران (خانواده های افرند و حجاریان و خردمند ) را میدید تا زمانیکه رسیدیم به مسقط و ناگهان از خواب پرید و متحیرانه از همسرشان پرسید کجاییم و ایشان پاسخ داد به مسقط رسیدیم و حاج ناصر سفرنامه ما نفسی عمیق کشید و به ادامه ذکر استغفار پرداخت.

ترمینال مسقط که رسیدیم گویا وارد قطب شدیم از شدت سرمای موجود و ما که میپنداشتیم به دیار گرما سفر میکنیم و تنها تی شرت بر تن داشتیم چونان بید از سرما به خود میلرزیدیم و هرچه سعی کردیم به حاج ناصر نزدیک شویم و از گرمای وجود ایشان بهره مند شویم او از ما فراری بود و به تعبیر نویسندگان ما جن بودیم و ایشان بسم الله.

مخلص کلام زمان پرواز فرارسید به دیار کلمبو و نکته ای که جالب بود این بود که همه همسفران تور علی بابا در این پرواز در انتهای هواپیما مستقر شده بودند که اتوبوس سواران آنجا را بوفه مینامند و چشمتان روز بد نبیند که تا کلمبو و در جوار توالت و یا همان wc   هواپیما و به تعبیر عرب زبانان دوره المیاه و به لطف معده و دستگاه گوارش مسافرین پرواز پدرمان در امد از استنشاق بوهای مطبوع و نامطبوع . که در اینچا لازم میدانم پیشنهاد دهم علاوه بر کراوات جناب سپهر ای کاش مسوولین آژانس علی بابا با برنامه ریزی مناسب تر میتوانستند جای مناسبی را برای مسافرانشان تدارک ببینند.

در نهایت پس از سختی سفر که امیدوارم منجر به شیمیایی شدنمان در آینده به واسطه استنشاق هوای نامطبوع داخل هواپیما نشود وارد فرودگاه کلمبو شدیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد