قمارباز

خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

قمارباز

خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

شکست بهای عشق زمینی است

شکست بهای عشق زمینی است آسمانی شو تا عشق را قمار نبینی تا از قماری به قمار دیگر شناور باشی و همواره خویش را بازنده بینی. برای آسمانی شدن عرفان لازم است اما تنها شرط نیست. درست باش تا عشق را دریابی. درست بودن تنها در گریه کردن در تنهایی و طلب آمرزش و در انتها به یک احساس خوب رسیدن خلاصه نمی شود. درست بودن همان عاشق بودن است و هر که از درک آن عاجز است لاجرم این را نیز هرگز در نخواهد یافت. بااین حال جوینده همواره یابنده است و جویندگیتان ستودنی

کوتاه از خودم ۴

چقدر سخت است آدمی از غشق شکست بخورد نه معشوق....و چقدر این بشر بدبخت و بیچاره است

کوتاه از خودم ۳

وقتی کسی درکش کوتاهتر از ارتفاع عشق باشد بهترین کار برای او خودکشی است.

کوتاه از خودم ۲

چه خوب بود کسی را داشته باشی تا برایش ذکر عشق را بخوانی و او بسوزد....نه بهتر آنست که او ذکر عشق را مستانه به زبان بگیرد و تو چون شمع بسوزی

کوتاه از خودم ۱

دلم میخواهد همانند دیوانگان در بیابانهای سرد و تاریک و گمنام گم و گور شوم. 

دوست دارم در این بیابان آوارگی دست هایم را ستون گونه هایم کنم و به گذشته ام زل بزنم و حسرت آن را بخورم و آرزوی آرامش برای خودم داشته باشم. 

نگرانم 

نگرانم از آن جهت که ناگهان از خودم شکست بخورم.

جمعه

امروز جمعه بود  

حالم عجیب دگرگون بود و برزخ وجودم امانم نمیداد. 

امروز غروب کودکی چند ساله شده بودم که گویا مادرش را چند روزی ندیده است و زار زار گریستم. 

امروز یاد همه چیز افتادم که هرکدامشان انقلابی درونم ایجاد میکرد. 

امروز سخت ترین روز چند ماهه گذشته ام بود 

چقدر گریه کردم 

چقدر زار زدم و هق هق کردم 

امروز غم غریبی وجودم را فرا گرفته بود و گویا به دوران زیبای عاشقی سفر کرده بودم. 

باید اعتراف کنم سفر سفر سختی بود و طاقت فرسا اما هر چه بود خوش گذشت. 

کمی خالی شدم  

حس می کنم قلبم را آتشی سهمگین فرا گرفته که دیر یا زود آواره ام خواهد کرد. 

آری آوارگی انتهای راه بی پایان من است. 

آوارگی را دوست دارم.

نوشتن

جا برای نوشتن هست
من چه بنویسم ؟!
خالی از حرف شده ام. بگو آن همه کلمه چه شد ؟ 

حرفها مبدل به بغضی نفس گیر شده اند و هدف غایی آنها خفه کردن من است . 

علاوه بر این حالت خفقان درونی ، شرایط پیرامونی من نیز آزارم میدهد. 

بی وفایی ها 

نامردی ها 

دروغها و پلشتی های دیگران توانم را از من گرفته. 

خدایا خود آرامم کن

حرفهای سکوت

بی نام و نشان ... تنهای تنها ... حس اسارت دارم در کویری پر از سکوت ... حس مرگی گمنام که دوست دارد دستی از سر بزرگی بر سرم بکشد ... ناشناس ترینم در بین این همه آشنا یا بهتر بگویم آشنا نمایانی که حتی با خودشان هم غریبه اند... بارها پرسیدم ز خود ... کیستم ، چه میکنم این جا ... چرا اینگونه شد تقدیر من ...جوابی نبود ... ندایی نبود ... تنهایی بود و سکوت .
من هر چه مینگرم ... سراب است و سراب ... در دور دست من . حس سرگردانی دارم به دنیای خود . حس تمام شدن ... پایان گرفتن ... خاموش شدن ... آتش زدن زندگانی ام... 

چقدر ناراحت کننده است به کسی دل ببندی و ببینی هدفش کاسبی است ...یک تجارت کثیف...اما خدارا شکر 

حسی متناقض سراسر وجودم را فراگرفته...خسته ام