رمضان است و ماه خدا.
و امشب شب جمعه ٬ شبی که عرفای صالح و بزرگان دین از برکات این شب بسیار گفته اند.
و شب جمعه ماه رمضان ٬نورعلی نور است و ایام نیز ایام مقدس و متبرکی است ٬ ایام ولادت صاحب جود و کرم٬ کریم اهل بیت حضرت امام خسن مجتبی (ع).
از سالهای دور این ایام را بسیلر دوست میداشتم٬ شاید تعصبی در وجود من به واسطه تشابه اسم خود با این سلطان کرم باشد و شاید دلایل دیگر.
اما امسال حال خوشی از این ایام ندارم ٬ سالهای قبل به واسطه ارادتی که به این ایام داشتم سالروز عقد ازدواجم را در این روز قرار دادم٬ سالروز میلاد حضرت کرم جناب حسن مجتبی (ع)٬ و با عقل ناقص خود می پنداشتم آغاز محرمیتم با زنی که قرار بود همسرم باشد ٬ سرآغاز فصل نویی در زندگیم خواهد بود ٬اما حالا که فهمیدم این همراه که قرار بود محرمم باشد دقیقا نامحرمم شده است ٬قلبم آزرده میشود و لذا حال سالهای قبل را نداشتم.
امشب پس از سالهای سال به مسجد ارک رفتم و زیر آسمان آبی و هوای گرم تابستان تهران به خواندن دعای کمیل مشغول شدم ٬اما باید اعتراف کنم حال خوشی نداشتم متاثر از اتفاقات رخ داده برایم بودم و خسته از زمانه...
وقتی خواستم به سمت ارک حرکت کنم مادرم را دیدم که به من گفت:بمان پسرم ٬ امشب مهمان هستیم. و من گفتم مادر جان حال خوشی ندارم.
پرسد : چرا عزیز دلم؟
به او گفتم : مادر جان سالگرد عقد نامبارکم است و من غمگین هستم.
اشکهای زیبای مادرم بدون توجه به غرور جنوب شهری اش ازچشمهایش فوران کرد و من در دلم نفرین کردو و با خود گفتم : خیر نبینی زینب.
نا گهان یاد حرف چند روز پیش مادرم افتادم که در خلوت به من گفت : مادر جان ٬ این اتفاقات و ناخوشی ها به وجود آمده و می دانم که ناراحتی اما رفتارت به گونه ای باشد که زینب ناراحت نشود٬ گناه دارد.
آری این زینب همان زینبی است که قرار بود محرمم باشدو مایه آرامشم ٬ اما با هنرمندی تمام مایه عذاب زندگی ام شدو حالا که من به این اتفاقات فکر میکنم و متاثرم او با خوشی تمام مسغول خوش گذرانی و کیف کردن است.
اما به جرات با خودم گفتم که این دختر شاید تحصیلات عالیه داشته باشد ٬ شاید زیبایی ظاهری داشته باشد ٬ شاید پول داشته باشد و به واسطه مهریه و ... پول هایش هم بیشتر بشود اما آنچه که ندارد لیاقت است٬ لیاقت فرشته ای چونان مادرم که با تمام بدیها و بد اخلاقی ها ژا به ژای او برای درمان بیماری اش به مطب پزشک میرفت و همیشه دعا میکرد تا سلامت باشد و سلامتی اش را به دست بیاورد٬ لیاقت پدر و مادری که با همه بی لطفی ها و ناجوانمردی های پست فطرتانه اش هنوز هم به من تاکید میکنند که لطمه نخورد.
آری به راستی که لیاقت این فرشتگان را ندارد...
لیاقت او از اسلام و احکامش فقط گرفتن مهریه است و افزودن سکه های طلا به داراییهای ظاهری اش...
در این لحظه ناب سحر جمعه ماه رمضان با همه بدیها و دروغهایی که به من و خانواده ام داشته ٬ ازخداوند برایش آرزوی موفقیت دارم و خوشبختی...
آرزو میکنم همه قله های کوههای دنیا را فتح کند....
آرزو میکنم همه ثروتهای مادی دنیا نصیبش شود و مجلل ترین منزل و امکانات را داشته باشد...
اما با قلبی خشته و شکسته از خداوند میخواهم تاوان اشکهای مادرم را از این موجود دوپا و خانواده اش ٬هرطور خودش صلاح میداند بگیرد.
وعده ما دادگاه عدل الهی......