قمارباز

خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

قمارباز

خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

چوپان دروغگو

کمتر کسی است از ما که داستان «چوپان دروغگو» را نخوانده یا نشنیده باشد. خاطرتان باشد این داستان یکی از درس‌های کتاب فارسی ما در آن ایام دور بود. حکایت چوپان جوانی که بانگ برمی‌داشت: «آی گرگ! گرگ آمد» و کشاورزان و کسانی از آنهایی که در آن اطراف بودند، هر کس مسلح به بیل و چوب و سنگ و کلوخی، دوان دوان به امداد چوپان جوان می‌دوید و چون به محل می‌رسیدند اثری از گرگ نمی‌دیدند. پس برمی‌گشتند و ساعتی بعد باز به فریاد «کمک! گرگ آمد» دوباره دوان دوان می‌آمدند و باز ردی از گرگ نمی‌یافتند، تا روزی که واقعا گرگ‌ها آمدند و چوپان هر چه بانگ برداشت که: «کمک» کسی فریاد رس او نشد و به دادش نرسید و الخ. . .

«احمد شاملو» که یادش زنده است و زنده ماناد، در ارتباط با مقوله‌ای، همین داستان را از دیدگاهی دیگر مطرح می‌کرد. می‌گفت: تمام عمرمان فکر کردیم که آن چوپان جوان دروغ می‌گفت، حال اینکه شاید واقعا دروغ نمی‌گفته. حتی فانتزی و وهم و خیال او هم نبوده. فکر کنید داستان از این قرار بوده که: گله‌ای گرگ که روزان وشبانی را بی هیچ شکاری، گرسنه و درمانده آوارۀ کوه و دره و صحرا بودند از قضا سر از گوشۀ دشتی برمی‌آورند که در پس پشت تپه‌ای از آن جوانکی مشغول به چراندن گله‌ای از خوش‌ گوشت‌ترین گوسفندان وبره‌های که تا به حال دیده‌اند. پس عزم جزم می‌کنند تا هجوم برند و دلی از عزا درآورند. از بزرگ و پیر خود رخصت می‌طلبند.

گرگ پیر که غیر از آن جوان و گوسفندانش، دیگر مردان وزنان را که آنسوترک مشغول به کار بر روی زمین کشت دیده می‌گوید: می‌دانم که سختی کشیده‌اید و گرسنگی بسیار و طاقت‌تان کم است، ولی اگر به حرف من گوش کنید و آنچه که می‌گویم را عمل، قول می‌دهم به جای چند گوسفند و بره، تمام رمه را سر فرصت و با فراغت خاطر به نیش بکشید و سیر و پر بخورید، ولی به شرطی که واقعا آنچه را که می‌گویم انجام دهید. مریدان می‌گویند: آن کنیم که تو می‌گویی. چه کنیم؟

گرگ پیر باران دیده می‌گوید: هر کدام پشت سنگ و بوته‌ای خود را خوب مستتر و پنهان کنید. وقتی که من اشارت دادم، هر کدام از گوشه‌ای بیرون بجهید و به گله حمله کنید؛ اما مبادا که به گوسفند و بره‌ای چنگ و دندان برید. چشم و گوش‌تان به من باشد. آن لحظه که اشاره کردم، در دم به همان گوشه و خفیه‌گاه برگردید و آرام منتظر اشارت بعد من باشید.

گرگ‌ها چنان کردند. هر کدام به گوشه‌ای و پشت خاربوته و سنگ و درختی پنهان. گرگ پیر اشاره کرد و گرگ‌ها به گله حمله بردند.

چوپان جوان غافلگیر و ترسیده بانگ برداشت که: «آی گرگ! گرگ آمد» صدای دویدن مردان و کسانی که روی زمین کار می‌کردند به گوش گرگ پیر که رسید، ندا داد که یاران عقب‌نشینی کنند و پنهان شوند.

گرگ‌ها چنان کردند که پیر گفته بود. مردان کشت و زرع با بیل و چوب در دست چون رسیدند، نشانی از گرگی ندیدند. پس برفتند و دنبالۀ کار خویش گرفتند.

ساعتی از رفتن مردان گذشته بود که باز گرگ پیر دستور حملۀ بدون خونریزی! را صادر کرد. گرگ‌های جوان باز از مخفی‌گاه بیرون جهیدند و باز فریاد «کمک کنید! گرگ آمد» از چوپان جوان به آسمان شد. چیزی به رسیدن دوبارۀ مردان چوب به دست نمانده بود که گرگ پیر اشارت پنهان شدن را به یاران داد. مردان چون رسیندند باز ردی از گرگ ندیدند. باز بازگشتند.

ساعتی بعد گرگ پیر مجرب دستور حمله‌ای دوباره داد. این بار گرچه صدای استمداد و کمک‌خواهی چوپان جوان با همۀ رنگی که از التماس و استیصال داشت و آبی مهربان آسمان آفتابی آن روز را خراش می‌داد، ولی دیگر از صدای پای مردان چماق‌دار خبری نبود.

گرگ پیر پوزخندی زد و اولین بچه برۀ دم دست را خود به نیش کشید و به خاک کشاند. مریدان پیر چنان کردند که می‌بایست.

از آن ایام تا امروز کاتبان آن کتابها بی‌آنکه به این «تاکتیک جنگی» گرگ‌ها بیندیشند، یک قلم در مزمت و سرکوفت آن چوپان جوان نوشته‌اند و آن بی‌چارۀ بی‌گناه را برای ما طفل معصوم‌های آن روزها «دروغگو» جا زده و معرفی کرده‌اند.

خب این مربوط به آن روزگار و عصر معصومیت ما می‌شود. امروز که بنا به شرایط روز هر کداممان به ناچار برای خودمان گرگی شده‌ایم! چه؟ اگر هنوز هم فکر می‌کنید که آن چوپان دروغگو بوده، یا کماکان دچار آن معصومیت قدیم هستید و یا این حکایت را به این صورت نخوانده بودید. حالا دیگر بهانه‌ای ندارید.

این حکایت را با تکه شعری از سروده‌های «شهیار قنبری» تمام می‌کنم. او می‌گوید:

چه کسی گفت: «خداوند شبان همه است
و برادرها را تا ته درۀ سبز رهنمون خواهد بود.»

من شبان رمۀ خود بودم
و کسی آن بالا
 خود شبان من معصوم نبود.

غفلت من رمه را از کف داد
غفلت او شاید
هم از ایندست مرا
هم از ایندست تو را
رمه را
همه را . . .

سالگرد حاج داوود

دیروز خانواده حاج داوود کریمی در بهشت زهرا مراسم سالگرد گرفته بودند . 

میثم زنگ زد به من و برای مراسم چیزی را میخواست و من که به دنبال بهانه ای برای رفتن به بهشت زهرا بودم با جان و دل به سمت بهشت زهرا رفتم  

آخرین باری که برای شرکت در مراسم سالگرد به بهشت زهرا رفته بودم سالگرد شهادت رحمان دادمان بود که وقتی برخورد پسر بزرگش رو دیدم مثل سگ پشیمون شدم از رفتنم 

خلاصه به بهشت زهرا رفتم بر مزار مردی که تا دلت بخواد تو ذهنم تناقض ایجاد کرده بود 

مردی از جنس فولاد و به لطیفی ابر 

به واسطه مشکلات جدیدی که برایم ژیش اومده حال خوشی نداشتم 

خیلی ناراحت و خسته بودم و وقتی هم افرادی رو با قیافه های ترسناک با ریشهای بلند و تسبیح های رنگ و رو رفته بر این شدت عصبانیتم اضافه میکرد 

از شرایط  امنیتی و نگاههای احمقانه این حضرات متنفر بودم  

همه شان منتظر بودند تا شرایط غیر طبیعی به وجود بیاید تا شری به پا کنند 

خیلی ها بودند و خیلی های زیادی هم نبودند 

کسانیکه اگر شرایط عادی بود حتما میامدند 

مثل کدیور و باقی و..... 

جایشان خالی 

مراسم تمام شد و همه رفتند و عکس توام با خنده حاج داوود بر سر مزارش باقی ماند 

با نگاه آخرینش خنده کرد .....خلق را با خنده اش شرمنده کرد

آخر دنیا

آدمک آخر دنیاست بخند، آدمک مرگ همیجاست بخند، آن دست خطی که تو را عاشق کرد، شوخی کاغذ ماست بخند، آدمک خر نشوی گریه کنی، کل دنیا سراب است بخند، آن خدایی که بزرگش خواندی او هم مثل تو تنهاست بخند

تنها شده ام...

دیرگاهیست که تنها شده ام / قصه غربت صحرا شده ام

وسعت درد فقط سهم من است / باز هم قسمت غم ها شده ام

دگر آئینه ز من با خبر است / که اسیر شب یلدا شده ام

من که بی تاب شقایق بودم / همدم سردی یخ ها شده ام

کاش چشمان مرا خاک کنید / تا نبینم که چه تنها شده ام . . .

شب احیا

شب احیا بود و من خسته و پریشان حال در خیابان امیر آباد قدم میزدم تا جایی برای نشستن پیدا کنم

فرشی انداختم و به مدد آسفالت کف خیابان در مقابل مسجد حضرت امیر نشستم

مضطرب بودم و پریشان و در این حال به خیل عظیم جمعیت شب زنده داران نگاه میکردم

دلم برای آن شب و آن شور و حال تنگ شده بود

پیرمردی که به مداحی شهرت دارد مشغول توصیف شب شهادت امام رئوف جناب حیدر کرار بود و مردم نیز اشک میریختند

اشک برخی از بابت مصائب این امام مظلوم بود و اشک قسم دیگری از مردم نیز از شرم در مقابل مظلو میت این امام مهربان بود شرم از این که آنان را شیعه علی مینامند و عملشان به دشمنان علی میماند

من نیز متاسفانه از قسم دوم اینان بودم

اشک در چشمانم جاری شده بود و گونه هایم به مدد این اشکها نمناک شده بود

شب خوبی بود و دلنشین

و من شرمسارحضرت پروردگار بودم شرمسار اعمالم و کردارم، شرمنده کارهایی که کردم و دلهایی که شکسته ام

نا خوداگاه دوستانم به یادم آمدند

کسانیکه آزارشان داده بودم و .............

هیچ چیزی به یادم نیامد به جز طلب آرامش و آسایش برای آنها

یک به یک یاد کردم و ....

ساعت حدود 1 نیمه شب بود و حسن خلج با مداحی خود از خود بیخودم کرده بود

و من شاکر حضرت پروردگار بودم به واسطه این عنایت ویژه

با اشک خوابیدم تا صبح شد

صبح که شد بیدار شدم و سر کار رفتم

یکی از دوستانم که برایم خیلی عزیز بود و هست تماس گرفت و اخباری از دوستان قدیمیم داد

خبری داد که خوشحالم کرد

دعایم مستجاب شده بود و من خوشحال بودم

برای همه آنها که با کردارشان درس جوانمردی به من آموختند  آرزوی سلامت و سعادتشان را خواستارم

خدایا خوشبختشان کن ................

...

می نویسم از تو ،تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت، گریه این گریه اگر بگذارد
گریه این گریه اگر بگذارد، با تو از روز ازل خواهم گفت
فتح معراج ازل کافی نیست، باتو از اوج غزل خواهم گفت
مینوسم همه ی هق هق تنهایی را،تا تو از هیچ به ارامش دریا برسی
تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی،، به حریم خلوت عشق تو تنها برسی
مینویسم همه ی با تو نبودن ها را،،تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری
تا تو تکیه گاه امن خستگی هام باشی
تا مرا باز به دیدار خود من ببری

خواب

دیشب باز خواب دیدم 

خستخ بودم و ناراحت 

هم از دیگران هم از خودم 

راستش از دیگران و نزدیکانم به واسطه عملکردشان و از خودم هم به خاطر اشتباهاتم 

غمکین بودم و خسته  

با زحمت و جان کندن خوابیدم 

چه خواب خوبی بود 

خستگی ام را از تن برد 

خواب دیدم در جوار حرم مقدسی با دوستی عزیز مشغول مصاحبت بودم 

وای که چقدر دلنشین بود این دیدار مجازی 

ولی حیف که فقط در خواب و علم رویا این دیدر مقدر میشود 

ولی باز جای شکرش باقی است که در خواب و رویا میبینمش 

خدا را شکر 

و چقدر سخت است که دیگر نمیتوانم از او خبری داشته باشم 

افسوس................

عشق...........

عشق شادی ست ،عشق آزادی ست
عشق آغاز آدمیزادی ست

عشق آتش به سینه داشتن است
دم همت بر او گماشتن است

عشق شوری ز خود فزاینده ست
زایش کهکشان زاینده ست

تپش نبض باغ در دانه ست
در شب پیله رقص پروانه ست

جنبشی در نهفت پرده جان
در بن جان زندگی پنهان

زندگی چیست ؟عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن

زنده است آنکه عشق می ورزد
دل وجانش به عشق می ارزد

آدمیزاد را چراغی گیر
روشنایی پرست شعله پذیر

خویشتن سوزی انجمن افروز
شب نشینی هم آشیانه روز

آتش این چراغ سحر آمیز
عشق آتش نشین آتش خیز

آدمی بی زلال این آتش
مشت خاکی است پر کدورت و غش

تنگ و تاری اسیر آب و گل است
صنمی سنگ چشم و سنگ دل است

صنما گر بدی و گر نیکی
تو شبی ، بی چراغ تاریکی

آتشی در تو می زند خورشید
کنده ات باز شعله ای نکشید؟

چون درخت آمدی، زغال مرو
میوه ای، پخته باش، کال مرو

میوه چون پخته گشت و آتشگون
می زند شهد پختگی بیرون

سیب وبه نیست میوه این دار
میوه اش آتش است آخر کار

خشک وتر هر چه در جهان باشد
مایه سوختن در آن باشد

سوختن در هوای نور شدن
سبک از حبس خویشتن دور شدن

*
کوه هم آتشی گداخته بود
بر فراز و نشیب تاخته بود

آتشی بود آسمان آهنگ
دم سرد که کرد او را سنگ؟

ثقل وسردی سرشت خارا نیست
نور در جسم خویش زندانی ست

سنگ ازین سر گذشت دلتنگ است
فکر پرواز در دل سنگ است

مگرش کوره در گداز آرد
وان روان روانه باز آرد...

*
سنگ بر سنگ چون بسایی تنگ
برجهد آتش از میان دو سنگ

برق چشمی ست در شب دیدار
خنده ای جسته از لبان دو یار

خنده نور است کز رخ شاداب
می تراود چو ماهتاب از آب

نور خود چیست؟خنده هستی
خنده ای از نشاط سر مستی

هستی از ذوق خویشتن سر مست است
رقص مستانه اش از این دست است

نور در هفت پرده پیچیده است
تا در این آبگینه گردیده است

رنگ پیراهن است سرخ وسپید
جان نور برهنه نتوان دید

بر درختی نشسته ساری چند
چند سار است بر درخت بلند؟

زان سیاهی که مختصر گیرند
آسمان پر شود چو پر گیرند...

*
ذره انباشتی و تن کردی
خویشتن را جدا ز من کردی

تن را به تن همیشه مشتاق است
جفت جویی ز جفت خود طاق است

رود بودی روان به سیر و سفر
از چه دریا شدی درنگ آور؟

ذره انباشتی چون توده دود
ورنه هر ذره آفتابی بود

تخته بند تنی ،چه جای شکیب؟
به در آی از سراچه ترکیب

مشرق و مغرب است هر گوشت
آسمان و زمین در آغوشت...

*
گل سوری که خون جوشیده ست
شیره آفتاب نوشیده ست

آنکه از گل گلاب می گیرد
شیره آفتاب می گیرد

جان خورشید بسته در شیشه ست
شیشه از نازکی در اندیشه ست

پری جان اوست بوی گلاب
می پرد از گلابدان به شتاب...

*
لاله ها پیک باغ خورشیدند
که نصیبی به خاک بخشیدند

چون پیامی که بود، آوردند
هم به خورشید باز می گردند...

*
برگ،چندانکه نور می گیرد
باز پس می دهد چو می میرد

شاخه در کار خرقه دوختن است
در خیالش سماع سوختن است

وامدار است شاخ آتشجو
وام خورشید می گزارد او...

در دل دانه بزم یاران است
چون شب قدر نور باران است

عطر و رنگ و نگار گرد همند
تا سپیده دمان ز گل بدمند

چهره پرداز گل ز رنگ و نگار
نقش خورشید می برد در کار

گل جواب سلام خورشیدست
دوست در روی دوست خندیدست...

*
نرم و نازک از آن نفس که گیاه
سر برآرد ز خاک سرد و سیاه

چشم سبزش به سوی خورشید ست
پیش از آنش به خواب می دیدست

دم آهی که در دلش خفته ست
یال خورشید را برآشفته ست

دل خورشید نیز مایل اوست
زانکه این دانه پاره دل اوست...

*
دانه از آن زمان که در خاک است
با دلش ادراک آفتاب است

سر گذشت درخت می داند
رقم سر نوشته می خواند

گر چه با رقص و ناز در چمن است
سر نوشت درخت سوختن است...

*
آن درخت کهن منم که زمان
بر سرم راند بس بهار وخزان

دست و دامن تهی و پای در بند
سر کشیدم به آسمان بلند

شبم از بی ستارگی:شب گور
در دلم گرمی ستاره دور

آذرخشم گهی نشانه گرفت
گه تگرگم به تازیانه گرفت

بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره گشت چون پر زاغ

مرغ شبخوان که با دلم می خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند

آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت...

*
گر نه گل دادم و بر آوردم
بر سری چند سایه گستردم

دست هیزم شکن فرود آمد
در دل هیمه بوی دود آمد

کنده پیر آتش اندیشم
آرزومند آتش خویشم...

حاج داوود کریمی

 برای سالگرد شهادت حاج داوود کریمی، سردار و مجاهد نستوهی که نان خود خورد تا کمر به خدمت سلطان نبندد
شهید حاج داوود کریمی متولد خیابان سلسبیل و ساکن محله نازی آباد تهران بود و تا قبل از انقلاب به شغل تراشکاری و قالب سازی در خیابان رى اشتغال داشت.

وی در سال 52 به سازمان مجاهدین خلق پیوست و پس از تغییر مواضع سازمان در سال های 53 و 54، در سال 55 باتفاق تعدادی از همرزمانش گروه فجر اسلام را پایه گذاری کرده و از سازمان مجاهدین خلق جدا شدند تا بصورت مستقل به مبارزات پنهانی خود با رژیم شاه ادامه دهند.

در سال 1355 از سوی گروه برای طی دوره آموزش نظامی عازم لبنان شد و تا اواخر 1356 ضمن آموختن یک دوره چریکی، خود به عنوان مربی به آموزش نیروهای چریکی پرداخت.

در اوایل سال 57 پس از بازگشت به ایران دوباره به صف مبارزان پیوسته و این بار فعالیت خود را در جنوب تهران(نازی آباد) متمرکز کرد.

با پیروزی انقلاب و تا زمان تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، فرماندهی کمیته انقلاب اسلامی نازی آباد را بر عهده داشت و با راه اندازی سپاه به عضویت شورای فرماندهی این نهاد درآمد و پس از مدتی سپاه کردستان را تشکیل داد.

با آغاز جنگ به منطقه جنوب و سپس غرب کشور عزیمت کرد و تا اوایل سال ۶۱ در این دو منطقه فعالیت می کرد و در طی همین سال ها مدتی را هم به عنوان فرمانده سپاه منطقه 10 تهران منصوب شد.

تا جائی که بیاد دارم، حاج داوود اواخر سال 1361 به بنیاد شهید رفت و مدتی را هم در آنجا مشغول به خدمت شد. در سال 65 در قالب طرح "والعادیات" عازم شرق کشور شد تا با سمت فرماندهى قرارگاه مرکزى محمد رسول الله و قرارگاه هاى تاکتیکى تابعه، مسئولیت مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر را بر عهده بگیرد و تا سال 67 همچنان در این سمت انجام وظیفه کرد. 

حاج داوود در بسیاری از عملیات‌ها، بصورت گمنام حضور یافته و شانه به شانه دیگر رزمندگان از کشورش دفاع می کرد. او علاوه بر شرکت در عملیات فاو در سال های پایانی جنگ هم عازم جبهه ها شد و در هر دوبار به عنوان فرمانده گردان هاى رزمى- مهندسى جهاد در دو عملیات فاو و مرصاد شرکت داشت. وی در عملیات فاو مصدوم شیمیایى شد و در عملیات مرصاد، ترکشى در کنار قلبش نشست.

با پایان یافتن جنگ در حالیکه خیلی ها بدنبال تقسیم غنائم و دریافت درجه و موقعیت و مقام و جبران گذشته بودند، حاج داوود که پس از ارتحال آیت الله خمینی جزء مقلّدین و هواداران مرحوم آیت الله منتظری بود، به جفائی که علیه این مجتهد صورت می گرفت اعتراض می کرد و مآلا خود نیز مورد کینه تمامت خواهان و انحصارطلبان آنروزها واقع شد و ناگزیر به ترک سپاه شد و علیرغم بیماری های ناشی از جنگ، بدون کوچکترین چشمداشتی دوباره به اصل خویش که همان کارگری در کارگاه محقر تراشکاری و قالب سازی در جنوب تهران بود بازگشت و قصد داشت همچنان آزاد بیاندیشد و مستقل از قدرت براساس برداشت و سلیقه خود راهش را ادامه دهد.

حاج داوود با وجود موقعیت هائی که داشت و مانند بسیاری از هم ردیفانش می توانست با برگزیدن مسیر توجیه وضع موجود و عافیت جوئی، ره صدساله را یک شبه بپیماید، اما هرگز از حق گوئی و ساده زیستی دست نکشید و تا پایان عمر به زندگی ساده و  بی آلایش خود ادامه داد تا درس آزادی و آزادگی و کرامت انسانی را به دیگران بیاموزد.

 انتخاب این روش و منش برای او هم بدون هزینه نبود و مجاهد نستوهی که از گرفتار شدن در زندان های شاه در امان مانده بود، این بار در اواخر دیماه 1372 بدلیل آزادگی، متفاوت اندیشیدن، فاشگوئی و اعتراضاتش به روند اداره کشور و برخوردهای ناصواب با آیت الله منتظری و حمایت از این مرجع تقلید، دستگیر و تا اردیبهشت سال 1373 در زندان های جمهوری اسلامی گرفتار آمد!

این پیشکسوت سپاه پس از آزادی از زندان در حالیکه میهمان ناخوانده ای در کنار قلبش جاخوش کرده بود و بیمارى ناشى از مسمومیت شیمیایى رنجش می داد، با دلی شکسته و تنی رنجور لیکن با عزمی راسخ دوباره به همان کارگاه تراشکاری کوچک خود بازگشت تا این پیام را به همقطاران خود بدهد که: "نان خود خوردن و نشستن، به که کمر به خدمت سلطان بستن"!

کریمی همچنان نان عمل خویش می خورد تا منّت حاتم طائی نکشد، تا اینکه عوارض ناشی از جنگ امانش را برید و لاجرم مردی که نزدیک بیش از چهار دهه از عمر باعزّت خود را در برابر انواع سختی ها و مرارت ها مقاومت کرده بود بالاخره در تیر ماه ۱۳۸۲ به علت شدت یافتن بیمارى اش ناگزیر شد که این بار تن به اسارت در برابر صندلی چرخدار و تخت بیمارستان بدهد و در حالیکه بدنش مملو از غده های ناشناخته شده بود بیش از یکسال در بستر درد با مسمومیت ناشی از گازهای بمب شیمیایی دست و پنجه نرم کرد و سختی کشید تا جائی که پزشکان برای تخفیف درد جانکاهش ناگزیر شدند  که نخاع او را سوراخ کرده و با کار گذاشتن پمپ مرفین در یکی از مهره های ستون فقراتش و پمپاژ مرفین در بدنش، کمی از دردهای او بکاهند. این وضعیت چندان دوام نیاورد و عاقبت حاج داوود در 15 شهریور 1383 در تخت بیمارستان ساسان مظلومانه جان به جان آفرین تسلیم کرد. روحش شاد و قرین رحمت و راهش پر رهرو باد.

پس از شهادت حاج داوود، مقام رهبری و هاشمی رفسنجانی به مناسبت شهادت وی و تجلیل از خدمات این مجاهد مظلوم اطلاعیه صادر کردند! 

نوشته دیگر از تاج زاده

عباراتی که قاضی شعبه15 دادگاه انقلاب به عنوان سند محکومیت من در حکم خود آورده - صرف نظر از اشتباهات یا تحریفات در نقل برخی جملات منسوب به من - سخنانی است که اینجانب به عنوان انجام وظیفه دینی، اخلاقی و ملی خود و اکثرا در چارچوب فعالیت تبلیغات انتخاباتی بیان کرده ام. اگرچه تعدادی از آنها را در جلسات حزبی ایراد کرده ام که فقط با شنود ثبت آن ها ممکن بوده است. جرم تلقی کردن آن سخنان نشان می دهد که در دادگاه های نمایشی سال 1388 نه اقدام های مجرمانه بلکه فعالیت های انتخاباتی علیه یکه سالاری بطور خاص و سیاست ورزی قانون گرا و مستقل به شکل عام محاکمه شد!من از این احکام بوی تعویق و نهایتاً تعطیلی انتخابات و منتفی شدن سیاست ورزی قانونی را استشمام می کنم.چرا که نمی توان جمهوری اسلامی ایران را به پرنده ای تشبیه کرد که با دوبال پرواز می کند و درعین حال با تمام توان چیدن یک بال آن کوشید یا یک انتخابات را "حماسه بی نظیر" خواند و در همان حال معماران این حماسه را به بند کشید.افزون بر آن رای دادگاه با نسبت دادن "تشویق افراد و اغوای آنان و تحریک احساسات طرفداران" به حقوق و شعور سیاسی میلیون ها انسان تظاهر ات کننده توهین می کند. من و امثال من که حکم دستگیری مان 19 خرداد صادر شد، محرک مردم برای خلق حماسه جاودان 25 خرداد 88 نبودیم، بلکه آگاهی شهروندان از "کودتای انتخاباتی" ونگرانی آنان نسبت به آینده فرزندان و نیز سرنوشت ایران عزیز بود که میلیون ها انسان شریف را به خیابان ها آورد و راه تازه ای را برای ایرانیان رقم زد.از سوی دیگر حکم دادگاه به استناد سخنانی که بینش و روش دمکراسی خواه و حقوق بشر طلب من را نشان می دهد مرا به وجد می آورد و اگر بخواهم در قبال این اتهام شیرین از خود دفاع کنم، به ساحت ملت شریف و آزدی خواه ایران توهین کرده ام و هرگز چنین مباد!بنابراین فرصت را مغتنم شمرده، توجه همگان را به مساله مهم نحوه پیوند روحانیت وحکومت جلب می کنم،که دغدغه ذهنی سالیان اخیر اینجانب و بسیاری از اصلاح اندیشان این دیاربوده است، مسئله ای که مستند محکومیت من در حکم فرمایشی دادگاه در فروردین 1389 قرار گرفته است.

اول. پیوند روحانیت و استبداد

در حکم دادگاه،‌ بخشی از سخنان و نظرات من در مورد پیوند کلیسا و استبداد به شکل ناقص آمده است که لازم می دانم آنرا آنچنان که ازشهید مطهری آموخته و با اندیشه و تجربیات خودم در آمیخته ام شرح دهم . استاد مطهری معتقد بود: « از نظر روانشناسی مذهبی یکی از موجبات عقبگرد مذهبی این است که اولیای مذهب میان مذهب و یک نیاز طبیعی تضاد برقرار کنند . مخصوصاً هنگامی که آن نیاز در سطح افکار عمومی ظاهر شود . درست در مرحله ای که استبدادها و اختناق ها در اروپا به اوج خود رسیده بود و مردم تشنه این اندیشه بودند که حق حاکمیت از آن مردم است،کلیسا یا طرفداران کلیسا و یا با اتکا به افکار کلیسا این فکر عرضه شد که مردم در زمینه حکومت فقط تکلیف و وظیفه دارند نه حق . همین کافی بودکه تشنگان آزادی و دموکراسی و حکومت را به ضد کلیسا ، بلکه بر ضد دین و خدا به طور کلی بر انگیزد.»(1) من در سلول انفرادی به درک عمیق تری از هشدار استاد رسیدم و شرایطی برایم فراهم شد که آن سخنان را نه فقط "فهم" کنم بلکه تجربه کنم و زندگی کنم. اهانت ها،هتاکی ها و سیلی هایی که بر صورت من و بعضی فعالان انتخاباتی دیگر و نیز بر پیکر هزاران جوان علاقه مند به سرنوشت خود و میهن و مردم در یک سال گذشته وارد شد، در واقع ضرباتی کلیسایی علیه سخنان مطهری در نقد "دموکراسی ستیزی کلیسا" بود .

شریعتِ هتاکی و سیلی بر صورت حق جویان و آزادی خواهان، البته که شریعت من نیست، و من اسلام خود را از چنین شریعتمدارانی اخذ نکرده بودم که نزول سیلی وار آن و تجربه سلول انفرادی مرا به بن بست بکشاند. در عین حال نمی توانم نگران جوانانی نباشم که همچون نسل من شانس آن را نداشته اند که ضمن حشر و نشر با شریعتی، مطهری، طالقانی ، بهشتی و دهها عالم آگاه و روشنفکر دیگر،"اسلام"دردوره آنان اسم رمز سرکوب و تنگ نظری و بی کفایتی و دروغ گویی نباشد.برای نسل من اسلام منادی حیات و استقلال و آزادی وضد استبداد و استعمار و استثماربود . اما اکنون چطور؟درست است که نسل جدید محضر آزادگانی مانند آیت الله منتظری را درک کردند یا آقایان موسوی اردبیلی و صانعی را می بینند، اما چشم که به رسانه به اصطلاح "ملی" و در واقع "میلی" می گشایند، امثال آقایان جنتی و مصباح را می بینند که به اسم اسلام" ماکیاولیسم" را توجیه و از "اسلام اجباری" دفاع می کنند. به علاوه در جامعه و حیات روزمره نیز شلاق به اصطلاح شرعی حزب پادگانی را به شکل نقض حاکمیت بر سرنوشت خویش و دخالت در حریم خصوصی خود مشاهده می کنند. بنابراین نگرانم که ترویج نظری و عملی اسلام "تکفیری"و"خشونت محور" موجی از نا امیدی، پوچ گرائی و نیهیلیسم، نظم گریزی و آنارشیسم، بی بند و باری، افسردگی، اعتیاد و بی اعتقادی به مبانی دینی و اخلاقی که استبدادطلبان با تمام قوا در حال تولید آن هستند، به نسل جوان آسیب رساند.(2)

دوم. تجربه کلیسای ارتدوکس روسیه

اگر تجربه کلیسای کاتولیک دموکراسی ستیز قرون وسطی که به اعتقاد شهید مطهری، ما نیز غرامت حقوق بشر ستیزی آن را می پردازیم، از دسترس تجربه ما دور است، لااقل نیم نگاهی به تجربه کلیسای ارتدوکس روسیه بیندازیم که همسویی بی امان آن با استبداد تزاری، منجر به حاکمیت مارکسیسم تمامیت خواه وضددین در آن کشور در قرن بیستم شد و نتایج آن را هنوز فراموش نکرده ایم؛

"لازم است اوضاع ویژه روسیه را یادآوریم ، اوضاعی که پیامد اتحاد دولت مطلق گرا و ارتودکسی و سزار - پاپیسم موروثی از بیزانس بود. در همان حال که دولت چونان یاور و پشتیبان کلیسا به رسمیت شناخته شده بود و مورد استفاده قرار می گرفت، کلیسا هم فرمان روایی مطلق گرایانه پادشاه را تطهیر می کرد . در روسیه آن زمان کلیسا و دولت ، کل یگانه اجتماعی ای را می سازند که بسیاری از اندیشمندان به آن نام تئوکراسی (خداسالاری یا حکومت الهی) داده اند: به راستی از همین جاست که می توانیم بفهمیم چرا بهترین اندیشمندان روسیه با مسیحیت خویش مبارزه می کردند . می فهمیم که چرا در نگاه "بی یه لینسکی" مفهوم خدا با مفهوم سیاست شلاق در هم آمیخته است. هیچ انگاری خدا ناپرستانه و ماده گرایانه ی روسی و نیز ستیز سیاسی آن با سزار - پاپیسم را درک می کنیم . درک می کنیم که چرا رادیکال ها و انقلابی ها به سوسیالیسمی علاقه داشتند که می خواست فرمان رواییِ عدل را به جای فرمان رواییِ عشقِ مسیحی و جمهوری را به جای تزاریسم بنشانند . درک می کنیم که چرا شکل های گوناگون و درجه های مختلف نافرمان گرایی (یا آنارشیسم) در روسیه امکان شکوفایی می یابند." عبارات فوق متعلق به یکی از پژوهشگران روسیه پیش از انقلاب" توماس ماساریک" است . وی از همکاری تنگاتنگ و همبافتگی "تک سالاری" و "ارتودوکسی" در روسیه تحلیلی ارائه می کند که هنوز هم معتبر به نظر می رسد ؛« در واقع کم و بیش در نگاه همه اندیشگران روسیه نبرد با خدا معادل با نبرد علیه مرجع قدرت یا اوتوریته یعنی علیه دولت، و معادل با نبرد علیه نظم اجتماعی و کلیسا بود.(3)

انسان زدایی، حقوق بشر زدایی و دموکراسی زدایی از دین و خدا در روسیه تزاری به ظهور و حاکمیت هفتادساله کمونیسم استبدادی وضد دین بر اذهان و عاطفه نسل جوان و روشنفکر آن دیار منجر شد. همین مکتب الحادی بود که به تعبیر رهبر فقید انقلاب در نامه به گورباچف «سالیان سال فرزندان انقلابی جهان را در حصارهای آهنین زندانی نموده بود » . امروز نیز تکرار تجربه استبداد تزاری در اشکال جدید، می تواند به ظهور اشکال تازه ای از الحاد و خدا ناپرستی منجر شود که لزوماً از جنس کمونیسم نیست و چه بسا در اشکال لائیسیسم ضد دین یا لائیسیته دین ستیز جلوه گر شود و مگر در انقلاب فرانسه در شکل ژاکوبنی خود بروز نکرد؟ تجربه روسیه نشان می دهد که برآمیزی نهاد دین و نهاد سیاست یعنی در هم تافتگی کلیسا و دولت در آن سرزمین متعصب مسیحی، در واقع به معنای درآمیزی استبداد سیاسی و دین و به یک معنا استبداد دینی بود. همین تجربه دردناک حاکمیت هفتاد ساله الحاد و ضدیت با دین را به عنوان واکنش افراطی علیه همان در آمیزی درپی داشت. آنچه را که کلیسای ضد حق حاکمیت انسان بر سرنوشت خود در روسیه پیش از انقلاب "اثبات" خدا می نامید، استاد مطهری راهگشای "انکار" خدا و "تثبیت الحاد" در ذهنیت نسل جوانِ آزادیخواه می خواند. او به عنوان یک قاعده کلی که از مطالعه تاریخ استنتاج کرده بود، می گفت: « هر جا که انسان در تاریخ می بیند، همیشه انسان و خدا با هم نفی می شوند و با هم اثبات می شوند. یعنی هر جا که شما دیدید خدا نفی شده است ، انسان به نحوی نفی شده است.»(4) براین اساس می توان گفت طرفداری از دموکراسی یا حقوق بشر به نام خدا نیست که منجر به رواج الحاد وبی دینی می شود، بلکه در آمیزی دین و استبداد و نفی حق تعیین سرنوشت در انتخابات آزاد و نفی آزادی اندیشه و بیان و قلم و مطبوعات و سبک زندگی به نام دین است که راهگشای انواع و اشکال جدیدی از الحاد و دین ستیزی خواهد شد.

دستگاه قضایی روسیه پیش از انقلاب کمو نیستی، آزمایشگاه تفکیک و تجزیه انسانیت و دموکراسی از خداپرستی و اتحاد آن با استبداد بود؛ «دادستان کل " پوبیه دونوتسف"(5)که از پر و پا قرص ترین هواداران تک سالاری بود، همواره سیاست خویش را بر این اصل استوار می ساخت که الحاد یک سره بانفی دولت برابر است.» در نقطه مقابل "بردیایف" فیلسوف دین شناس روس، دادستان کل کشور خود را به دلیل تفکیک خدا از انسان و حاکمیت دینی منهای انسانیت، ملحد می دانست و می گفت: «رویکرد "پوبیه دونوتسف"همانند رویکرد "مارکس "خدا ناپرستانه است و این که دادستان کل "درخلوت "نماز می گزارد و روح خویش را به لطف پروردگار "در خلوت" می پالاید چیز مهمی را عوض نمی کند.» به عقیده" بردیایف "« نه "پوبیه دونوتسف "خدا - انسان را می شناسد و نه "ارتودوکسی تاریخی" [روسیه]. برای این دو نه حاکمیت خدا بر زمین راست است و نه "حقیقت مذهبی" از برای آدمی و جهان . ... از سویی انسان بی خدا و از سویی دیگر خدای بی انسان - قطب های آشتی ناپذیر این جهان و آن جهان. ... دادستان کل و اندیشگر]ملحد روسی به دلیل آشتی ناپذیر دانستن انسان و خدا[ هر دو از یک خاک می رویند»(6).

سوم. انقلابیون فرانسه و کشیش‌ها

« الکسی دوتوکویل» پژوهشگر برجسته فرانسوی درباره وحدت دین و سیاست و در واقع پیوند روحانیت و حکومت می‌نویسد: «وقتی مذهبی با حکومت اتحاد یافت، درست است که سلطه خود را نسبت به عده‌ای شدیدتر می‌کند، ولی دیگر باید از حکومت بر همه قطع امید کند... محال است که مذهب بتواند در قدرت مادی با حکومت کنندگان شریک شود و قسمتی از نفرت‌هایی را که اینان بر ضد خود بر انگیخته‌اند، متوجه خویشتن ننماید.... دین با اتحاد با قدرت‌های سیاسی گوناگون صرفا اتحادی پر هزینه برقرار می‌کند. دین برای زیستن محتاج آن‌ها نیست و با کمک به آنها ممکن است از میان برود... چنین همبستگی هایی برای قدرتی که نه به فشار بلکه بر اعتقاد استوار است، همیشه خطرناک است"(7). وی علت مبارزه پر شور انقلابیون فرانسه علیه کلیسا و دین و روحانیت را همین پیوند می داند و معتقد است اتحاد کلیسا با رژیم استبدادی پیش از انقلاب موجب شد که کلیسا «در صدر مراجع سیاسی و از منفورترین آن ها» شود. این همان سخنی است که استاد مطهری هنگامی که ایمان مذهبی ستمدیدگان و زحمتکشانی را مشاهده می‌کرد که به رغم تحمل بی عدالتی ها بر ایمان و امید خود پایدار هستند ، دچار شگفتی می شد و می گفت: «وقتی انسان سراغ اینها می رود اصلاً تعجب می کند که در این وضع، او چطور باز توانسته به جامعه و دین و به مذهب خوشبین باشد؟!»(8)"تعجب" شهید مطهری از یک نظریه حکیمانه سرچشمه می گرفت که در کتاب "علل گرایش به مادیگری" و در فراز پیش گفته از شرح او به نهج البلاغه منعکس شد. در عصر بیداری انسانها چنانچه به نام دین، حق حاکمیت او بر سرنوشت خود نفی وسبک خاصی از زندگی بر مردم تحمیل شود، حفظ دین و حفظ خوش بینی به دین و روحانیت بسیار دشوار خواهد بود. اگر استاد مطهری امروز میان ما بود از برخی گرایش های الحادی، نیهیلیستی، پوچ گرا، آنارشیستی و نافرمان گرایی قشرهایی از نسل جوان آن قدر دچار تعجب نمی شد،که از عدم عبرت آموزی گروهی از روحانیون شیعی ونیز دیگر قشرهای فرهیخته ودین دار جامعه از این همه تجربیات تاریخی شگفت زده می شد.(9)

همچنان که گفته شد"دوتوکویل" مبارزه انقلابیون فرانسه علیه کلیسا و دین را قبل ازهرچیزبیانگر مبارزه با اتحادی می دید که بین کلیسا و سیاست ضدآزادی برقرار شده بود(10) .به همین دلیل می گفت: «افراد لامذهب دراروپا پیروان عیسویت ]مسیحی[را بیش از آن که رقیب دینی خویش بدانند،مانند دشمنان سیاسی تعقیب می کنند؛آنان بیش از آن که ایمان را یک باور باطل بدانند یک مرام حزبی می شناسند که مورد نفرت آنان است و وقتی کشیش را از خود می رانند به این مسئله که او نماینده خداست توجهی ندارند.نفرت آنها نسبت به کشیش از آن جهت است که اورا دوست حکومت]استبدادی [ می شناسند»(11)به باور او؛«کلیسا نه به خاطر آن که کشیشیان می خواستند امور جهان دیگر را تنظیم کنند ،بلکه از آن رو که کشیشیان مالک مستقلات،ارباب و تیولدار و عشریه بگیر گشته بودند و در امور دنیوی نقش برجسته ای را به عهده گرفته بودند،مورد نفرت قرار گرفته بودند. این بیزاری نه برای آن بود که در دنیای نوینی که داشت ساخته می شد کلیسا جایی نداشت ،بلکه به دلیل آن بودکه در دنیای کهنه ای که در آستانه نابودی بود،کلیسا نیرومندترین و ممتازترین مقام را دراختیار داشت»(12).

چهارم. کلیسا در امریکا

"هایمل فارب" یکی از اندیشمندان غربی معتقد است سه تلقی متفاوت از مدرنیته و روشنگری که او آنها را به شکل "جامعه شناسی فصیلت در بریتانیا"،"سیاست آزادی در امریکا"و"ایدئولوژی خرد در فرانسه" متمایز می کند،سه پیوند متفاوت میان دین و آزادی و میان قلمرو کلیسا و قلمرو دولت و جامعه ایجاد کرده است. " فارب" بر این اساس برداشت یک بعدی و خطی از نقش کلیسا را نفی می کند.همچنان که "دوتوکویل"درتجربه امریکا نادرستی تصور روشنفکران فرانسوی را از پیوند دین و روحانیت با آزادی فرد مشاهده و آن را نقد می کند؛ «درمیان ما (فرانسویان)مشاهده کرده ام که روح دین و روح آزادی همواره درجهت های مخالف حرکت می کنند.اما دراین جا(امریکا) آنها به خوبی با هم یگانه شده اند؛آنها به اتفاق هم برخاکی واحد حکومت می کردند. ... روحانیون آمریکایی دریافتند اگر بخواهند قدرت سیاسی را تحصیل نمایند باید از نفوذ مذهبی خود چشم بپوشند.]پس[ ترجیح دادند که از قدرت حکومت چشم بپوشند تا در معرض تغییرات متواتر آن قرار نگیرند ».وی درکتاب"دموکراسی در امریکا"دین و کلیسا را یکی از سه دلیل عمده استقرار دموکراسی در آن کشور می خواند و آن را شرح می دهد؛.نقشی که مسیحیت و کلیسا در فرانسه ایفا نکرد. چنین پیوند دموکراتیکی در روسیه ارتدوکس نیز برقرار نشد و به جای آن پیشامدهای دیگری نسبت میان کلیسا و سیاست را رقم زد که تمامیت خواهی بعدی مارکسیسم ورشد آنارشیسم والحاد را در آن کشوردرپی داشت.به این ترتیب در امریکا و نیز درتجربه مدرنیته ی انگلستان احساس و اندیشه دینی هرگز خصومت انقلابیون فرانسوی و حتی روسی را علیه خود تجربه نکرد؛ «نیازی به سرنگون کردن خود دین نبود،زیرا نه پاپی وجود داشت،نه تفتیش عقایدی،نه یسوعیانی،ونه گروه کشیشان انحصار طلبی»(13).

پنجم.برابری خواهی ،مشیت الهی

درست است که در فرانسه وروسیه بین "استبداد"و مهم ترین نهاد دین یعنی "روحانیت" پیوندی برقرار شد که نتایج مخربی داشت اما بسیاری از اندیشمندان غربی ازجمله "دوتوکویل"چنین پیوندی را "ضروری" و "اجتناب ناپذیر" نمی‌دانستند؛ "این فکر که جوامع دموکراتیک ذاتاً دشمن دین هستند، یک خطای بسیار بزرگ است... در مسیحیت و در کاتولیسیسم چیزی نیست که مطلقاً مخالف با روح این جوامع باشد.» او که پیشرفت تدریجی در راه" حصول به برابری "را یک خواست و "مشیت الهی" می‌خواند و مخالفت با آن را "محاربه" و جنگ با خدا می‌نامید، آروز داشت که ملت های مسیحی به جای مهار کردن جنبش دموکراسی خواهی که ماهیت آن را برابری طلبی می خواند برای هدایت و اصلاح آن در صف اول قرارگیرند. این جامعه شناس فرانسوی نخستین وظیفه مسیحیان را «تعلیم دموکراسی و تا حد امکان دوباره جان بخشیدن به معتقدات، تصفیه آداب و رسوم و ایجاد نظم و انتظام در حرکات وجنبش‌ها» می‌دانست. وی همچنان که معتقد بود برای مقابله با آفاتی که ممکن است "برابری" پدید آورد، تنها داوری موثر "آزادی سیاسی" است، تأکید می کرد که ،" دین ذوق و شوق آزادی را در مردم ترویج نمی کند ولی به طرز عجیبی استعمال و امکان استفاده از آزادی را تسهیل می کند». «دوتوکویل» چنین وصفی را «ضرورت اخلاقی کردن دموکراسی به واسطه دین» می دانست، چرا که معتقد بود، "دموکراسی میل به مواهب مادی را تقویت می‌کند.» او ضرورت دین را در«توجه دادن نفوس به آسمان»، «ترویج میل به نامتناهی»،« دوست داشتن لذات غیرمادی» و «آموزش جاودانگی روح» به ابنای بشر می دانست و کارکرد دین را در عصر جدید "اصلاح انحرافاتی" می خواند که "برابری نظام ‌مند" و "آزادی نامحدود" به وجود می‌آورد. (14)

ششم .ایران؛کدام مسیر؟

هنگامی که به جامعه خودمان برمی‌گردیم، با کمال تأسف باید اذعان کنیم که در موارد بسیاری شاهد تکرار تجربه شکست خورده کلیسای کاتولیک قرون وسطی و کلیسای ارتودکس پیش از انقلاب روسیه یعنی پیوند قرائتی از دین با نیروهای مادی سرکوب و خفقان هستیم. اگر درباره آموزه های ضد دمکراتیک و ضد حقوق بشرآقایان مصباح و جنتی که به نام اسلام ترویج و تبلیغ و توسط بازوهای اجرایی آنان اعمال می شوند،بررسی جامعی صورت گیرد، به وضوح درخواهیم یافت که قدرت " الحاد زایی" و "خلاف زایی" آنها به هیچ وجه کمتر از قدرت کلیسای کاتولیک فرانسه یا کلیسای ارتودکسی روسیه تزاری پیش از انقلاب های کبیر و اکتبر نیست که ضدیت با دین، نیهیلیسم و آنارشیسم و نهایتا کمونیسم الحادی و ضدآزادی از دل آن پدید آمد. البته از بخت خوش زمانه،آثار مطلق گرایی مهلک و دین سوز روحانیون ایرانی حامی استبداد، به واسطه حضور مرجعیت آگاه، عالمان آزادی خواه و روشنفکران متعهد ما تاحدود زیادی مهار شده است . همین حضور پررنگ اجازه نمی دهد نظریه "اسلام تحجر، تکفیر و ترور" یا "طالبانیسم شیعی" نتایج الحادی، فاشیستی، نیهلیستی وضد اخلاقی خود را به تمامی آشکار کند.به سخن دیگر درست است که"بردیایف " در پیکره سیاسی دادستان کل روسیه تزاری نمونه بارزی از پیوند "راست کیشی کلیسایی" را با «مطلق گرایی دولتی» می دید، یعنی می دید که درتجربه کلیسای روسیه،انسان زدایی از خدا و دین ،ولایت مطلقه حکومت را درقالب ولایت مطلقه دین (دین انسان زدایی شده و ضد دموکراسی)پیکرمند کرده بود وبه این ترتیب در جریان گذار از "مسیحیت ارتدکسی"به"مارکسیسم روسی" گوهرضد انسانی (و استبدادی) حکومت دست نخورده باقی ماند.(15) ولی برخلاف آن ،درجامعه ما ،آنچه مانع تکرارتجربه تلخ فرانسه و روسیه تزاری می شود دین باوری"غیرمصباحی-غیرجنتی" بسیاری از روحانیون آزاد و روشنفکران آگاه این فرصت را فراهم کرده است تا دین باوری بخش قابل توجهی از مردم و به ویژه قشرهای فرهیخته حفظ شود. آنان در سالیان گذشته در برابرتفسیر"طالبانی-پادگانی" از خدا و قرآن "قرائت "انسانی و دموکراتیک "ازآن دین الهی را عرضه کرده اندکه حضور انکار ناپذیر آن را از جمله در جنبش سبز به روشنی می‌بینیم. براین اساس نه فقط 25 خرداد 1388را نقطه عطف حضور میلیونی ایرانیان در دفاع از نامزدی می دانم که پرچم" اسلام حقوق اندیش و خشونت پرهیز "را بردوش می کشد و رحمانیت و عقلانیت سبز دینی را درمقابل نگرش ابزاری و ماکیاولیستی به اسلام علم کرده است،بلکه 14 خرداد 1389 را نیز نمونه بارز مقاومت دینداری آزادی خواه و کرامت طلب در مقابل اسلام خوارجی یعنی اسلام فرقه ای، تکفیری و خشونت ورز می‌خوانم، آنجاکه مرجعیت آگاه و آزاده جهان تشیع یک صدا در مقابل" لمپنیزم سازماندهی شده "علیه نوه روح الله ایستادند و از حریم و حرم خمینی دفاع کردند. درآن روز ایرانیان باردیگر تجلی آشنای "روحانیت ظلم ستیز ،خوارج گریز و عدالت طلب" را مشاهده کردند که در صورت سکوتشان در حادثه زشت وفراموش ناشده 14 خرداد 89 تا حدود زیادی به محاق می رفت.(16)

هفتم. استبداد و احتضار اندیشه ها

«مارکس» معتقد بود با ازبین رفتن طبقات و در نتیجه رفع ظلم و نابرابری، دین خود بخود از بین خواهد رفت. او همچنان که باور نمی کردتلاش 70 ساله پیروانش در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و مبارزه با نظام سرمایه‌داری در داخل وخارج،دین را از بین نخواهد برد، بلکه استخوان های مارکسیسم راخرد خواهد کرد،تصور نمی کردآنچه سبب تضعیف دین در ایران می شود،فعالیت کمونیست ها یاتلاش های سلسله پهلوی نخواهد بود، بلکه قرائت خوارجی-طالبانی از اسلام سوءاستفاده ازآن برای توجیه بی‌کفایتی‌ها، فسادها، تبعیض‌ها و ستم‌ها به همراه سرکوب مردم و نقض حقوقشان و نیز تلاش برای تحمیل یک سبک زندگی به شهروندان در نظامی که به نام دین تأسیس شده است، بیشترین آسیب و لطمه را به اسلام و مبانی اعتقادی و اخلاقی جامعه وارد می کند و هنجارهای اسلامی در آن ، برخلاف نوع کشورهای جهان به طور روزافزونی تضعیف می شود."مارکس " غافل بود از اینکه آنچه با"استبداد"پیوندبرقرار کند شکست خواهدخورد؛ دین ابراهیمی باشد یا اشتراکی‌گری الحادی . به همین دلیل یکی از دستاوردهای بزرگ «عصر اصلاحات» و نیز «جنبش سبز» را ارائه تصویر انسانی و اخلاقی وآزادیخواه از دین می دانم. این تفسیر "خدا باور" ، "انسان گرا" و "دموکراتیک" از اسلام بسیاری از پیامدهای ترویج اسلام طالبانی-پادگانی و سوء بهره برداری های ابزاری از دین و سرکوب به نام خدا را خنثی کرده، اگر چه نمی تواند همه آن آثار سوء را از بین ببرد.

پانوشت ها:

(1). مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، انتشارات صدرا، ص 125

(2). نسل انقلاب این خوشبختی را داشت که عالمان و روشنفکران ژرف اندیش و زمان شناس درعصر دیکتاتوری سکولار را از الحاد مارکسیسم و بی آرمانی و پوچی زندگی نجات دهند و روح امید و ایمان در کالبد نسل ما بدمند. اما درباره این نسل چه می توان گفت که درکنار درک عالمان آزاد اندیش و روشنفکران متعهد، "حکومت دینی" را با قرائت حزب پادگانی با چشم خود می بیند و اهانت و تحقیرو تبعیض و سرکوب را به نام "اسلام"تحمل و تجربه می کند؟

(3).اندیشگران روسیه در جستجوی "حقیقت مذهبی سوسیالیسم" ، ترجمه م.مهربان، نقل از "زمان نو"، چاپ پاریس، شماره 8، اردیبهشت 1364، ص 37

(4).درسهای فلسفه تاریخ ، جلسه ششم،پیاده شده ازنوار.

(5). K.P. Pobiedonotsev.

(6).اندیشگران روسی ، ص 38.

(7). موریس باربیه،دین و سیاست در اندیشه مدرن،ترجمه امیر رضایی،نشر قصیده سرا،صص298 تا 301.

(8).مرتضی مطهری، فلسفه تاریخ، جلد4، انتشارات صدرا، ص 362.

(9). خوشبختانه جنبش سبز موجب شده است که نه تنها ایرانیان بلکه جهانیان با اسلام انسان گرا آشنا شود که اساس آن بر رحمانیت، عقلانیت و اخلاق استواراست. همین مساله از تبعات منفی" اسلام فرقه ای-تکفیری "و عملکرد غیرانسانی اقتدارگراها درباره دین گریزی نسل جوان می کاهد . به همین دلیل معتقدم دو اسلامی شدن جامعه و تفکیک "اسلام حقوق محور و خشونت پرهیز" از "اسلام قدرت محور و خشونت پرست" روح پر فتوح مطهری را به وجد می آورد. روشن است که این نوع دینداری عمیق و اخلاقی محصول مجاهده ی عالمان نو اندیش و روشنفکران مسلمانی است که سال ها پیش از آنکه امثال آقایان مصباح و جنتی سخنگوی رسمی دین و سخنگوی دین رسمی و دولتی شوند ، به ترویج اسلام عقلانی و رحمانی پرداختند و نور ایمان و امید را در دل بخش های قابل توجهی از نسل جوان زنده نگه داشتند . همین ایمان است که ارتباط نسل جدید را با گذشته حفظ می کند و امید به آینده روشن را در دل آنان زنده نگه می دارد. اما چه کنیم که در کنار این پرچمداران علم و اسلام و آزادی،نسل جوان عملکرد استبدادی وغیر انسانی کسانی را می بیند که خود را متولیان انحصاری دین و جمهوری اسلامی می خوانند و با گفتار طالبانی و عملکرد ناکارآمد و غیر انسانی خود دائماً برفوج دین گریزان می افزایند.

(10). آقای دکتر" علی میرسپاسی" در کتاب روشنفکران ایران (روایت های یاس و امید) با بررسی پیوند بین دین وسیاست و نیز پیوند یا در برخی موارد عدم پیوند میان مدرنیته و دمکراسی در "سه روشنگری" متفاوت امریکا،انگلستان و فرانسه نتیجه می گیرد: «همه این مطالب گویای آن است که ضدیت با دین از ویژگی های ذاتی مدرنیته به معنای دقیق کلمه نیست،بلکه به احتمال زیاد ایدئولوژیک و مقید به بافت است .مثلاً متأثر از خصلت اقتدارگرا و سرکوب گر کلیسای کاتولیک در دوران پیش از انقلاب فرانسه است.» (ص262).<span>بازگشت</span>

(11).موریس باربیه،همان کتاب،ص300.

(12).همان کتاب،ص301

(13).دکتر علی میرسپاسی،روشن فکران ایران(روایت های یاس و امید)،ترجمه عباسی مخبر،نشر توسعه،صص 242 تا 262.

(14). موریس باربیه، همان کتاب، صص 303 تا 323

(15)."بردیایف"در مقاله"پوچ گرایی درخاک مذهبی"(NIHELISM ON RELIGIOUS SOIL ) که به مناسبت مرگ "پوبیه دونتسف" دادستان کل روسیه تزاری نوشت به خوبی نشان داد چگونه"نیهلیسم روسی"بر "خاک مذهبی" آن کشور رویید و "مطلق گرایی دینی و حکومتی"به "مطلقیت الحادی" راه برد.

(16). باید قدر عالمان آگاه و نیز روشنفکران متعهد مسلمان را شناخت .درعین حال خود را برای رقابت آزاد با اشخاص و گروه هایی آماده کرد که آنان نیز حاضرند به نوبه خود درچارچوب قانون و با پذیرش حقوق دیگران، به فعالیت و رقابت سیاسی بارقبای خود بپردازند. پس لازم است اسلامی را ترویج کنیم که ضمن دفاع از هویت الهی-انسانی خود معتقد ، به تعامل با دیگران و رقابت آزاد با همه قانون گراها وخشونت پرهیزان است.

 

عجب صبری خدا دارد

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
همان یک لحظه ی اول ، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ، جهانرا با همه زیبایی و زشتی ، برروی یکدگر ، ویرانه میکردم .

اگر من جای او بودم .
که در همسایه صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ، نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،بر لب پیمانه میکردم .

اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان و دیگری پوشیده از صد جامه رنگین زمین و آسمانرا واژگون مستانه میکردم .

اگر من جای او بودم .
نه طاعت میپذیرفتم ،نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،پاره پاره در کف زاهد نمایان ،سبحه صد دانه میکردم .

اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،آواره و دیوانه میکردم .

اکر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ، سراپای وجود بی وفا معشوق را ، پروانه میکردم .

اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه میکردم .

اگر من جای او بودم .
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش ،بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ، در این دنیای پر افسانه میکردم .

چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد ، وگرنه من بجای او چو بودم ،یکنفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

عابد مغرور

روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت.
در راه به عبادتگاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد.
حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.
در این هنگام جوانی که به انجام کار های زشت مشهور بود از آنجا گذشت.
وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت : خدایا ! من از کردار زشت خویش شرمنده ام، اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند چه کنم ؟! خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مریز.

اما هنگامی که چشم عابد به جوان افتاد سر بر آسمان برداشت و گفت : خدایا مرا در قیامت با این جوان محشور مکن.

در این هنگام خداوند بر پیامبرش وحی فرستاد که به این عابد بگو ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور
نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه، اهل بهشت شد و تو، به دلیل غرور و خود بینی اهل دوزخی !

خستگی

امشب خیلی خسته ام 

اصلا حس و حال ندارم 

تعطیل تعطیلم 

نه گوشی برای درد دل هست و نه چشمی برای دیدنم 

فقط دارم داد میزنم و فریاد میکنم اونم از نوع بی صدا  

کسایی که به این درد مبتلا شده اند میدونن فریاد بی صدا از مرگ بد تره 

ایکاش یه جورایی آدم میدونست بعد مرگ راحت میشه و قدرت مردن رو داشت  

اما حیف و صد حیف که این طوری نیست و بعد از مردن اختیاری تازه اول مصیبته 

خدایی اعتراف میکنم اگه خودکشی گناه نبود همین الان کار خودم رو تموم میکردم 

واقعا خیلی از این زمونه بی انصاف مضخرف خسته ام 

خیلی 

یواش یواش دارم از همه چیز متنفر میشم 

خسته ام خیلی خسته 

ایکاش کسی بود که ...............