می نویسم از تو ،تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت، گریه این گریه اگر بگذارد
گریه این گریه اگر بگذارد، با تو از روز ازل خواهم گفت
فتح معراج ازل کافی نیست، باتو از اوج غزل خواهم گفت
مینوسم همه ی هق هق تنهایی را،تا تو از هیچ به ارامش دریا برسی
تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی،، به حریم خلوت عشق تو تنها برسی
مینویسم همه ی با تو نبودن ها را،،تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری
تا تو تکیه گاه امن خستگی هام باشی
تا مرا باز به دیدار خود من ببری
دیشب باز خواب دیدم
خستخ بودم و ناراحت
هم از دیگران هم از خودم
راستش از دیگران و نزدیکانم به واسطه عملکردشان و از خودم هم به خاطر اشتباهاتم
غمکین بودم و خسته
با زحمت و جان کندن خوابیدم
چه خواب خوبی بود
خستگی ام را از تن برد
خواب دیدم در جوار حرم مقدسی با دوستی عزیز مشغول مصاحبت بودم
وای که چقدر دلنشین بود این دیدار مجازی
ولی حیف که فقط در خواب و علم رویا این دیدر مقدر میشود
ولی باز جای شکرش باقی است که در خواب و رویا میبینمش
خدا را شکر
و چقدر سخت است که دیگر نمیتوانم از او خبری داشته باشم
افسوس................
عشق شادی ست ،عشق آزادی ست
عشق آغاز آدمیزادی ست
عشق آتش به سینه داشتن است
دم همت بر او گماشتن است
عشق شوری ز خود فزاینده ست
زایش کهکشان زاینده ست
تپش نبض باغ در دانه ست
در شب پیله رقص پروانه ست
جنبشی در نهفت پرده جان
در بن جان زندگی پنهان
زندگی چیست ؟عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زنده است آنکه عشق می ورزد
دل وجانش به عشق می ارزد
آدمیزاد را چراغی گیر
روشنایی پرست شعله پذیر
خویشتن سوزی انجمن افروز
شب نشینی هم آشیانه روز
آتش این چراغ سحر آمیز
عشق آتش نشین آتش خیز
آدمی بی زلال این آتش
مشت خاکی است پر کدورت و غش
تنگ و تاری اسیر آب و گل است
صنمی سنگ چشم و سنگ دل است
صنما گر بدی و گر نیکی
تو شبی ، بی چراغ تاریکی
آتشی در تو می زند خورشید
کنده ات باز شعله ای نکشید؟
چون درخت آمدی، زغال مرو
میوه ای، پخته باش، کال مرو
میوه چون پخته گشت و آتشگون
می زند شهد پختگی بیرون
سیب وبه نیست میوه این دار
میوه اش آتش است آخر کار
خشک وتر هر چه در جهان باشد
مایه سوختن در آن باشد
سوختن در هوای نور شدن
سبک از حبس خویشتن دور شدن
*
کوه هم آتشی گداخته بود
بر فراز و نشیب تاخته بود
آتشی بود آسمان آهنگ
دم سرد که کرد او را سنگ؟
ثقل وسردی سرشت خارا نیست
نور در جسم خویش زندانی ست
سنگ ازین سر گذشت دلتنگ است
فکر پرواز در دل سنگ است
مگرش کوره در گداز آرد
وان روان روانه باز آرد...
*
سنگ بر سنگ چون بسایی تنگ
برجهد آتش از میان دو سنگ
برق چشمی ست در شب دیدار
خنده ای جسته از لبان دو یار
خنده نور است کز رخ شاداب
می تراود چو ماهتاب از آب
نور خود چیست؟خنده هستی
خنده ای از نشاط سر مستی
هستی از ذوق خویشتن سر مست است
رقص مستانه اش از این دست است
نور در هفت پرده پیچیده است
تا در این آبگینه گردیده است
رنگ پیراهن است سرخ وسپید
جان نور برهنه نتوان دید
بر درختی نشسته ساری چند
چند سار است بر درخت بلند؟
زان سیاهی که مختصر گیرند
آسمان پر شود چو پر گیرند...
*
ذره انباشتی و تن کردی
خویشتن را جدا ز من کردی
تن را به تن همیشه مشتاق است
جفت جویی ز جفت خود طاق است
رود بودی روان به سیر و سفر
از چه دریا شدی درنگ آور؟
ذره انباشتی چون توده دود
ورنه هر ذره آفتابی بود
تخته بند تنی ،چه جای شکیب؟
به در آی از سراچه ترکیب
مشرق و مغرب است هر گوشت
آسمان و زمین در آغوشت...
*
گل سوری که خون جوشیده ست
شیره آفتاب نوشیده ست
آنکه از گل گلاب می گیرد
شیره آفتاب می گیرد
جان خورشید بسته در شیشه ست
شیشه از نازکی در اندیشه ست
پری جان اوست بوی گلاب
می پرد از گلابدان به شتاب...
*
لاله ها پیک باغ خورشیدند
که نصیبی به خاک بخشیدند
چون پیامی که بود، آوردند
هم به خورشید باز می گردند...
*
برگ،چندانکه نور می گیرد
باز پس می دهد چو می میرد
شاخه در کار خرقه دوختن است
در خیالش سماع سوختن است
وامدار است شاخ آتشجو
وام خورشید می گزارد او...
در دل دانه بزم یاران است
چون شب قدر نور باران است
عطر و رنگ و نگار گرد همند
تا سپیده دمان ز گل بدمند
چهره پرداز گل ز رنگ و نگار
نقش خورشید می برد در کار
گل جواب سلام خورشیدست
دوست در روی دوست خندیدست...
*
نرم و نازک از آن نفس که گیاه
سر برآرد ز خاک سرد و سیاه
چشم سبزش به سوی خورشید ست
پیش از آنش به خواب می دیدست
دم آهی که در دلش خفته ست
یال خورشید را برآشفته ست
دل خورشید نیز مایل اوست
زانکه این دانه پاره دل اوست...
*
دانه از آن زمان که در خاک است
با دلش ادراک آفتاب است
سر گذشت درخت می داند
رقم سر نوشته می خواند
گر چه با رقص و ناز در چمن است
سر نوشت درخت سوختن است...
*
آن درخت کهن منم که زمان
بر سرم راند بس بهار وخزان
دست و دامن تهی و پای در بند
سر کشیدم به آسمان بلند
شبم از بی ستارگی:شب گور
در دلم گرمی ستاره دور
آذرخشم گهی نشانه گرفت
گه تگرگم به تازیانه گرفت
بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره گشت چون پر زاغ
مرغ شبخوان که با دلم می خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت...
*
گر نه گل دادم و بر آوردم
بر سری چند سایه گستردم
دست هیزم شکن فرود آمد
در دل هیمه بوی دود آمد
کنده پیر آتش اندیشم
آرزومند آتش خویشم...
برای سالگرد شهادت حاج داوود کریمی، سردار و مجاهد نستوهی که نان خود خورد تا کمر به خدمت سلطان نبندد
شهید حاج داوود کریمی متولد خیابان سلسبیل و ساکن محله نازی آباد تهران بود و تا قبل از انقلاب به شغل تراشکاری و قالب سازی در خیابان رى اشتغال داشت.
وی در سال 52 به سازمان مجاهدین خلق پیوست و پس از تغییر مواضع سازمان در سال های 53 و 54، در سال 55 باتفاق تعدادی از همرزمانش گروه فجر اسلام را پایه گذاری کرده و از سازمان مجاهدین خلق جدا شدند تا بصورت مستقل به مبارزات پنهانی خود با رژیم شاه ادامه دهند.
در سال 1355 از سوی گروه برای طی دوره آموزش نظامی عازم لبنان شد و تا اواخر 1356 ضمن آموختن یک دوره چریکی، خود به عنوان مربی به آموزش نیروهای چریکی پرداخت.
در اوایل سال 57 پس از بازگشت به ایران دوباره به صف مبارزان پیوسته و این بار فعالیت خود را در جنوب تهران(نازی آباد) متمرکز کرد.
با پیروزی انقلاب و تا زمان تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، فرماندهی کمیته انقلاب اسلامی نازی آباد را بر عهده داشت و با راه اندازی سپاه به عضویت شورای فرماندهی این نهاد درآمد و پس از مدتی سپاه کردستان را تشکیل داد.
با آغاز جنگ به منطقه جنوب و سپس غرب کشور عزیمت کرد و تا اوایل سال ۶۱ در این دو منطقه فعالیت می کرد و در طی همین سال ها مدتی را هم به عنوان فرمانده سپاه منطقه 10 تهران منصوب شد.
تا جائی که بیاد دارم، حاج داوود اواخر سال 1361 به بنیاد شهید رفت و مدتی را هم در آنجا مشغول به خدمت شد. در سال 65 در قالب طرح "والعادیات" عازم شرق کشور شد تا با سمت فرماندهى قرارگاه مرکزى محمد رسول الله و قرارگاه هاى تاکتیکى تابعه، مسئولیت مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر را بر عهده بگیرد و تا سال 67 همچنان در این سمت انجام وظیفه کرد.
حاج داوود در بسیاری از عملیاتها، بصورت گمنام حضور یافته و شانه به شانه دیگر رزمندگان از کشورش دفاع می کرد. او علاوه بر شرکت در عملیات فاو در سال های پایانی جنگ هم عازم جبهه ها شد و در هر دوبار به عنوان فرمانده گردان هاى رزمى- مهندسى جهاد در دو عملیات فاو و مرصاد شرکت داشت. وی در عملیات فاو مصدوم شیمیایى شد و در عملیات مرصاد، ترکشى در کنار قلبش نشست.
با پایان یافتن جنگ در حالیکه خیلی ها بدنبال تقسیم غنائم و دریافت درجه و موقعیت و مقام و جبران گذشته بودند، حاج داوود که پس از ارتحال آیت الله خمینی جزء مقلّدین و هواداران مرحوم آیت الله منتظری بود، به جفائی که علیه این مجتهد صورت می گرفت اعتراض می کرد و مآلا خود نیز مورد کینه تمامت خواهان و انحصارطلبان آنروزها واقع شد و ناگزیر به ترک سپاه شد و علیرغم بیماری های ناشی از جنگ، بدون کوچکترین چشمداشتی دوباره به اصل خویش که همان کارگری در کارگاه محقر تراشکاری و قالب سازی در جنوب تهران بود بازگشت و قصد داشت همچنان آزاد بیاندیشد و مستقل از قدرت براساس برداشت و سلیقه خود راهش را ادامه دهد.
حاج داوود با وجود موقعیت هائی که داشت و مانند بسیاری از هم ردیفانش می توانست با برگزیدن مسیر توجیه وضع موجود و عافیت جوئی، ره صدساله را یک شبه بپیماید، اما هرگز از حق گوئی و ساده زیستی دست نکشید و تا پایان عمر به زندگی ساده و بی آلایش خود ادامه داد تا درس آزادی و آزادگی و کرامت انسانی را به دیگران بیاموزد.
انتخاب این روش و منش برای او هم بدون هزینه نبود و مجاهد نستوهی که از گرفتار شدن در زندان های شاه در امان مانده بود، این بار در اواخر دیماه 1372 بدلیل آزادگی، متفاوت اندیشیدن، فاشگوئی و اعتراضاتش به روند اداره کشور و برخوردهای ناصواب با آیت الله منتظری و حمایت از این مرجع تقلید، دستگیر و تا اردیبهشت سال 1373 در زندان های جمهوری اسلامی گرفتار آمد!
این پیشکسوت سپاه پس از آزادی از زندان در حالیکه میهمان ناخوانده ای در کنار قلبش جاخوش کرده بود و بیمارى ناشى از مسمومیت شیمیایى رنجش می داد، با دلی شکسته و تنی رنجور لیکن با عزمی راسخ دوباره به همان کارگاه تراشکاری کوچک خود بازگشت تا این پیام را به همقطاران خود بدهد که: "نان خود خوردن و نشستن، به که کمر به خدمت سلطان بستن"!
کریمی همچنان نان عمل خویش می خورد تا منّت حاتم طائی نکشد، تا اینکه عوارض ناشی از جنگ امانش را برید و لاجرم مردی که نزدیک بیش از چهار دهه از عمر باعزّت خود را در برابر انواع سختی ها و مرارت ها مقاومت کرده بود بالاخره در تیر ماه ۱۳۸۲ به علت شدت یافتن بیمارى اش ناگزیر شد که این بار تن به اسارت در برابر صندلی چرخدار و تخت بیمارستان بدهد و در حالیکه بدنش مملو از غده های ناشناخته شده بود بیش از یکسال در بستر درد با مسمومیت ناشی از گازهای بمب شیمیایی دست و پنجه نرم کرد و سختی کشید تا جائی که پزشکان برای تخفیف درد جانکاهش ناگزیر شدند که نخاع او را سوراخ کرده و با کار گذاشتن پمپ مرفین در یکی از مهره های ستون فقراتش و پمپاژ مرفین در بدنش، کمی از دردهای او بکاهند. این وضعیت چندان دوام نیاورد و عاقبت حاج داوود در 15 شهریور 1383 در تخت بیمارستان ساسان مظلومانه جان به جان آفرین تسلیم کرد. روحش شاد و قرین رحمت و راهش پر رهرو باد.
پس از شهادت حاج داوود، مقام رهبری و هاشمی رفسنجانی به مناسبت شهادت وی و تجلیل از خدمات این مجاهد مظلوم اطلاعیه صادر کردند!
عباراتی که قاضی شعبه15 دادگاه انقلاب به عنوان سند محکومیت من در حکم خود آورده - صرف نظر از اشتباهات یا تحریفات در نقل برخی جملات منسوب به من - سخنانی است که اینجانب به عنوان انجام وظیفه دینی، اخلاقی و ملی خود و اکثرا در چارچوب فعالیت تبلیغات انتخاباتی بیان کرده ام. اگرچه تعدادی از آنها را در جلسات حزبی ایراد کرده ام که فقط با شنود ثبت آن ها ممکن بوده است. جرم تلقی کردن آن سخنان نشان می دهد که در دادگاه های نمایشی سال 1388 نه اقدام های مجرمانه بلکه فعالیت های انتخاباتی علیه یکه سالاری بطور خاص و سیاست ورزی قانون گرا و مستقل به شکل عام محاکمه شد!من از این احکام بوی تعویق و نهایتاً تعطیلی انتخابات و منتفی شدن سیاست ورزی قانونی را استشمام می کنم.چرا که نمی توان جمهوری اسلامی ایران را به پرنده ای تشبیه کرد که با دوبال پرواز می کند و درعین حال با تمام توان چیدن یک بال آن کوشید یا یک انتخابات را "حماسه بی نظیر" خواند و در همان حال معماران این حماسه را به بند کشید.افزون بر آن رای دادگاه با نسبت دادن "تشویق افراد و اغوای آنان و تحریک احساسات طرفداران" به حقوق و شعور سیاسی میلیون ها انسان تظاهر ات کننده توهین می کند. من و امثال من که حکم دستگیری مان 19 خرداد صادر شد، محرک مردم برای خلق حماسه جاودان 25 خرداد 88 نبودیم، بلکه آگاهی شهروندان از "کودتای انتخاباتی" ونگرانی آنان نسبت به آینده فرزندان و نیز سرنوشت ایران عزیز بود که میلیون ها انسان شریف را به خیابان ها آورد و راه تازه ای را برای ایرانیان رقم زد.از سوی دیگر حکم دادگاه به استناد سخنانی که بینش و روش دمکراسی خواه و حقوق بشر طلب من را نشان می دهد مرا به وجد می آورد و اگر بخواهم در قبال این اتهام شیرین از خود دفاع کنم، به ساحت ملت شریف و آزدی خواه ایران توهین کرده ام و هرگز چنین مباد!بنابراین فرصت را مغتنم شمرده، توجه همگان را به مساله مهم نحوه پیوند روحانیت وحکومت جلب می کنم،که دغدغه ذهنی سالیان اخیر اینجانب و بسیاری از اصلاح اندیشان این دیاربوده است، مسئله ای که مستند محکومیت من در حکم فرمایشی دادگاه در فروردین 1389 قرار گرفته است.
اول. پیوند روحانیت و استبداد
در حکم دادگاه، بخشی از سخنان و نظرات من در مورد پیوند کلیسا و استبداد به شکل ناقص آمده است که لازم می دانم آنرا آنچنان که ازشهید مطهری آموخته و با اندیشه و تجربیات خودم در آمیخته ام شرح دهم . استاد مطهری معتقد بود: « از نظر روانشناسی مذهبی یکی از موجبات عقبگرد مذهبی این است که اولیای مذهب میان مذهب و یک نیاز طبیعی تضاد برقرار کنند . مخصوصاً هنگامی که آن نیاز در سطح افکار عمومی ظاهر شود . درست در مرحله ای که استبدادها و اختناق ها در اروپا به اوج خود رسیده بود و مردم تشنه این اندیشه بودند که حق حاکمیت از آن مردم است،کلیسا یا طرفداران کلیسا و یا با اتکا به افکار کلیسا این فکر عرضه شد که مردم در زمینه حکومت فقط تکلیف و وظیفه دارند نه حق . همین کافی بودکه تشنگان آزادی و دموکراسی و حکومت را به ضد کلیسا ، بلکه بر ضد دین و خدا به طور کلی بر انگیزد.»(1) من در سلول انفرادی به درک عمیق تری از هشدار استاد رسیدم و شرایطی برایم فراهم شد که آن سخنان را نه فقط "فهم" کنم بلکه تجربه کنم و زندگی کنم. اهانت ها،هتاکی ها و سیلی هایی که بر صورت من و بعضی فعالان انتخاباتی دیگر و نیز بر پیکر هزاران جوان علاقه مند به سرنوشت خود و میهن و مردم در یک سال گذشته وارد شد، در واقع ضرباتی کلیسایی علیه سخنان مطهری در نقد "دموکراسی ستیزی کلیسا" بود .
شریعتِ هتاکی و سیلی بر صورت حق جویان و آزادی خواهان، البته که شریعت من نیست، و من اسلام خود را از چنین شریعتمدارانی اخذ نکرده بودم که نزول سیلی وار آن و تجربه سلول انفرادی مرا به بن بست بکشاند. در عین حال نمی توانم نگران جوانانی نباشم که همچون نسل من شانس آن را نداشته اند که ضمن حشر و نشر با شریعتی، مطهری، طالقانی ، بهشتی و دهها عالم آگاه و روشنفکر دیگر،"اسلام"دردوره آنان اسم رمز سرکوب و تنگ نظری و بی کفایتی و دروغ گویی نباشد.برای نسل من اسلام منادی حیات و استقلال و آزادی وضد استبداد و استعمار و استثماربود . اما اکنون چطور؟درست است که نسل جدید محضر آزادگانی مانند آیت الله منتظری را درک کردند یا آقایان موسوی اردبیلی و صانعی را می بینند، اما چشم که به رسانه به اصطلاح "ملی" و در واقع "میلی" می گشایند، امثال آقایان جنتی و مصباح را می بینند که به اسم اسلام" ماکیاولیسم" را توجیه و از "اسلام اجباری" دفاع می کنند. به علاوه در جامعه و حیات روزمره نیز شلاق به اصطلاح شرعی حزب پادگانی را به شکل نقض حاکمیت بر سرنوشت خویش و دخالت در حریم خصوصی خود مشاهده می کنند. بنابراین نگرانم که ترویج نظری و عملی اسلام "تکفیری"و"خشونت محور" موجی از نا امیدی، پوچ گرائی و نیهیلیسم، نظم گریزی و آنارشیسم، بی بند و باری، افسردگی، اعتیاد و بی اعتقادی به مبانی دینی و اخلاقی که استبدادطلبان با تمام قوا در حال تولید آن هستند، به نسل جوان آسیب رساند.(2)
دوم. تجربه کلیسای ارتدوکس روسیه
اگر تجربه کلیسای کاتولیک دموکراسی ستیز قرون وسطی که به اعتقاد شهید مطهری، ما نیز غرامت حقوق بشر ستیزی آن را می پردازیم، از دسترس تجربه ما دور است، لااقل نیم نگاهی به تجربه کلیسای ارتدوکس روسیه بیندازیم که همسویی بی امان آن با استبداد تزاری، منجر به حاکمیت مارکسیسم تمامیت خواه وضددین در آن کشور در قرن بیستم شد و نتایج آن را هنوز فراموش نکرده ایم؛
"لازم است اوضاع ویژه روسیه را یادآوریم ، اوضاعی که پیامد اتحاد دولت مطلق گرا و ارتودکسی و سزار - پاپیسم موروثی از بیزانس بود. در همان حال که دولت چونان یاور و پشتیبان کلیسا به رسمیت شناخته شده بود و مورد استفاده قرار می گرفت، کلیسا هم فرمان روایی مطلق گرایانه پادشاه را تطهیر می کرد . در روسیه آن زمان کلیسا و دولت ، کل یگانه اجتماعی ای را می سازند که بسیاری از اندیشمندان به آن نام تئوکراسی (خداسالاری یا حکومت الهی) داده اند: به راستی از همین جاست که می توانیم بفهمیم چرا بهترین اندیشمندان روسیه با مسیحیت خویش مبارزه می کردند . می فهمیم که چرا در نگاه "بی یه لینسکی" مفهوم خدا با مفهوم سیاست شلاق در هم آمیخته است. هیچ انگاری خدا ناپرستانه و ماده گرایانه ی روسی و نیز ستیز سیاسی آن با سزار - پاپیسم را درک می کنیم . درک می کنیم که چرا رادیکال ها و انقلابی ها به سوسیالیسمی علاقه داشتند که می خواست فرمان رواییِ عدل را به جای فرمان رواییِ عشقِ مسیحی و جمهوری را به جای تزاریسم بنشانند . درک می کنیم که چرا شکل های گوناگون و درجه های مختلف نافرمان گرایی (یا آنارشیسم) در روسیه امکان شکوفایی می یابند." عبارات فوق متعلق به یکی از پژوهشگران روسیه پیش از انقلاب" توماس ماساریک" است . وی از همکاری تنگاتنگ و همبافتگی "تک سالاری" و "ارتودوکسی" در روسیه تحلیلی ارائه می کند که هنوز هم معتبر به نظر می رسد ؛« در واقع کم و بیش در نگاه همه اندیشگران روسیه نبرد با خدا معادل با نبرد علیه مرجع قدرت یا اوتوریته یعنی علیه دولت، و معادل با نبرد علیه نظم اجتماعی و کلیسا بود.(3)
انسان زدایی، حقوق بشر زدایی و دموکراسی زدایی از دین و خدا در روسیه تزاری به ظهور و حاکمیت هفتادساله کمونیسم استبدادی وضد دین بر اذهان و عاطفه نسل جوان و روشنفکر آن دیار منجر شد. همین مکتب الحادی بود که به تعبیر رهبر فقید انقلاب در نامه به گورباچف «سالیان سال فرزندان انقلابی جهان را در حصارهای آهنین زندانی نموده بود » . امروز نیز تکرار تجربه استبداد تزاری در اشکال جدید، می تواند به ظهور اشکال تازه ای از الحاد و خدا ناپرستی منجر شود که لزوماً از جنس کمونیسم نیست و چه بسا در اشکال لائیسیسم ضد دین یا لائیسیته دین ستیز جلوه گر شود و مگر در انقلاب فرانسه در شکل ژاکوبنی خود بروز نکرد؟ تجربه روسیه نشان می دهد که برآمیزی نهاد دین و نهاد سیاست یعنی در هم تافتگی کلیسا و دولت در آن سرزمین متعصب مسیحی، در واقع به معنای درآمیزی استبداد سیاسی و دین و به یک معنا استبداد دینی بود. همین تجربه دردناک حاکمیت هفتاد ساله الحاد و ضدیت با دین را به عنوان واکنش افراطی علیه همان در آمیزی درپی داشت. آنچه را که کلیسای ضد حق حاکمیت انسان بر سرنوشت خود در روسیه پیش از انقلاب "اثبات" خدا می نامید، استاد مطهری راهگشای "انکار" خدا و "تثبیت الحاد" در ذهنیت نسل جوانِ آزادیخواه می خواند. او به عنوان یک قاعده کلی که از مطالعه تاریخ استنتاج کرده بود، می گفت: « هر جا که انسان در تاریخ می بیند، همیشه انسان و خدا با هم نفی می شوند و با هم اثبات می شوند. یعنی هر جا که شما دیدید خدا نفی شده است ، انسان به نحوی نفی شده است.»(4) براین اساس می توان گفت طرفداری از دموکراسی یا حقوق بشر به نام خدا نیست که منجر به رواج الحاد وبی دینی می شود، بلکه در آمیزی دین و استبداد و نفی حق تعیین سرنوشت در انتخابات آزاد و نفی آزادی اندیشه و بیان و قلم و مطبوعات و سبک زندگی به نام دین است که راهگشای انواع و اشکال جدیدی از الحاد و دین ستیزی خواهد شد.
دستگاه قضایی روسیه پیش از انقلاب کمو نیستی، آزمایشگاه تفکیک و تجزیه انسانیت و دموکراسی از خداپرستی و اتحاد آن با استبداد بود؛ «دادستان کل " پوبیه دونوتسف"(5)که از پر و پا قرص ترین هواداران تک سالاری بود، همواره سیاست خویش را بر این اصل استوار می ساخت که الحاد یک سره بانفی دولت برابر است.» در نقطه مقابل "بردیایف" فیلسوف دین شناس روس، دادستان کل کشور خود را به دلیل تفکیک خدا از انسان و حاکمیت دینی منهای انسانیت، ملحد می دانست و می گفت: «رویکرد "پوبیه دونوتسف"همانند رویکرد "مارکس "خدا ناپرستانه است و این که دادستان کل "درخلوت "نماز می گزارد و روح خویش را به لطف پروردگار "در خلوت" می پالاید چیز مهمی را عوض نمی کند.» به عقیده" بردیایف "« نه "پوبیه دونوتسف "خدا - انسان را می شناسد و نه "ارتودوکسی تاریخی" [روسیه]. برای این دو نه حاکمیت خدا بر زمین راست است و نه "حقیقت مذهبی" از برای آدمی و جهان . ... از سویی انسان بی خدا و از سویی دیگر خدای بی انسان - قطب های آشتی ناپذیر این جهان و آن جهان. ... دادستان کل و اندیشگر]ملحد روسی به دلیل آشتی ناپذیر دانستن انسان و خدا[ هر دو از یک خاک می رویند»(6).
سوم. انقلابیون فرانسه و کشیشها
« الکسی دوتوکویل» پژوهشگر برجسته فرانسوی درباره وحدت دین و سیاست و در واقع پیوند روحانیت و حکومت مینویسد: «وقتی مذهبی با حکومت اتحاد یافت، درست است که سلطه خود را نسبت به عدهای شدیدتر میکند، ولی دیگر باید از حکومت بر همه قطع امید کند... محال است که مذهب بتواند در قدرت مادی با حکومت کنندگان شریک شود و قسمتی از نفرتهایی را که اینان بر ضد خود بر انگیختهاند، متوجه خویشتن ننماید.... دین با اتحاد با قدرتهای سیاسی گوناگون صرفا اتحادی پر هزینه برقرار میکند. دین برای زیستن محتاج آنها نیست و با کمک به آنها ممکن است از میان برود... چنین همبستگی هایی برای قدرتی که نه به فشار بلکه بر اعتقاد استوار است، همیشه خطرناک است"(7). وی علت مبارزه پر شور انقلابیون فرانسه علیه کلیسا و دین و روحانیت را همین پیوند می داند و معتقد است اتحاد کلیسا با رژیم استبدادی پیش از انقلاب موجب شد که کلیسا «در صدر مراجع سیاسی و از منفورترین آن ها» شود. این همان سخنی است که استاد مطهری هنگامی که ایمان مذهبی ستمدیدگان و زحمتکشانی را مشاهده میکرد که به رغم تحمل بی عدالتی ها بر ایمان و امید خود پایدار هستند ، دچار شگفتی می شد و می گفت: «وقتی انسان سراغ اینها می رود اصلاً تعجب می کند که در این وضع، او چطور باز توانسته به جامعه و دین و به مذهب خوشبین باشد؟!»(8)"تعجب" شهید مطهری از یک نظریه حکیمانه سرچشمه می گرفت که در کتاب "علل گرایش به مادیگری" و در فراز پیش گفته از شرح او به نهج البلاغه منعکس شد. در عصر بیداری انسانها چنانچه به نام دین، حق حاکمیت او بر سرنوشت خود نفی وسبک خاصی از زندگی بر مردم تحمیل شود، حفظ دین و حفظ خوش بینی به دین و روحانیت بسیار دشوار خواهد بود. اگر استاد مطهری امروز میان ما بود از برخی گرایش های الحادی، نیهیلیستی، پوچ گرا، آنارشیستی و نافرمان گرایی قشرهایی از نسل جوان آن قدر دچار تعجب نمی شد،که از عدم عبرت آموزی گروهی از روحانیون شیعی ونیز دیگر قشرهای فرهیخته ودین دار جامعه از این همه تجربیات تاریخی شگفت زده می شد.(9)
همچنان که گفته شد"دوتوکویل" مبارزه انقلابیون فرانسه علیه کلیسا و دین را قبل ازهرچیزبیانگر مبارزه با اتحادی می دید که بین کلیسا و سیاست ضدآزادی برقرار شده بود(10) .به همین دلیل می گفت: «افراد لامذهب دراروپا پیروان عیسویت ]مسیحی[را بیش از آن که رقیب دینی خویش بدانند،مانند دشمنان سیاسی تعقیب می کنند؛آنان بیش از آن که ایمان را یک باور باطل بدانند یک مرام حزبی می شناسند که مورد نفرت آنان است و وقتی کشیش را از خود می رانند به این مسئله که او نماینده خداست توجهی ندارند.نفرت آنها نسبت به کشیش از آن جهت است که اورا دوست حکومت]استبدادی [ می شناسند»(11)به باور او؛«کلیسا نه به خاطر آن که کشیشیان می خواستند امور جهان دیگر را تنظیم کنند ،بلکه از آن رو که کشیشیان مالک مستقلات،ارباب و تیولدار و عشریه بگیر گشته بودند و در امور دنیوی نقش برجسته ای را به عهده گرفته بودند،مورد نفرت قرار گرفته بودند. این بیزاری نه برای آن بود که در دنیای نوینی که داشت ساخته می شد کلیسا جایی نداشت ،بلکه به دلیل آن بودکه در دنیای کهنه ای که در آستانه نابودی بود،کلیسا نیرومندترین و ممتازترین مقام را دراختیار داشت»(12).
چهارم. کلیسا در امریکا
"هایمل فارب" یکی از اندیشمندان غربی معتقد است سه تلقی متفاوت از مدرنیته و روشنگری که او آنها را به شکل "جامعه شناسی فصیلت در بریتانیا"،"سیاست آزادی در امریکا"و"ایدئولوژی خرد در فرانسه" متمایز می کند،سه پیوند متفاوت میان دین و آزادی و میان قلمرو کلیسا و قلمرو دولت و جامعه ایجاد کرده است. " فارب" بر این اساس برداشت یک بعدی و خطی از نقش کلیسا را نفی می کند.همچنان که "دوتوکویل"درتجربه امریکا نادرستی تصور روشنفکران فرانسوی را از پیوند دین و روحانیت با آزادی فرد مشاهده و آن را نقد می کند؛ «درمیان ما (فرانسویان)مشاهده کرده ام که روح دین و روح آزادی همواره درجهت های مخالف حرکت می کنند.اما دراین جا(امریکا) آنها به خوبی با هم یگانه شده اند؛آنها به اتفاق هم برخاکی واحد حکومت می کردند. ... روحانیون آمریکایی دریافتند اگر بخواهند قدرت سیاسی را تحصیل نمایند باید از نفوذ مذهبی خود چشم بپوشند.]پس[ ترجیح دادند که از قدرت حکومت چشم بپوشند تا در معرض تغییرات متواتر آن قرار نگیرند ».وی درکتاب"دموکراسی در امریکا"دین و کلیسا را یکی از سه دلیل عمده استقرار دموکراسی در آن کشور می خواند و آن را شرح می دهد؛.نقشی که مسیحیت و کلیسا در فرانسه ایفا نکرد. چنین پیوند دموکراتیکی در روسیه ارتدوکس نیز برقرار نشد و به جای آن پیشامدهای دیگری نسبت میان کلیسا و سیاست را رقم زد که تمامیت خواهی بعدی مارکسیسم ورشد آنارشیسم والحاد را در آن کشوردرپی داشت.به این ترتیب در امریکا و نیز درتجربه مدرنیته ی انگلستان احساس و اندیشه دینی هرگز خصومت انقلابیون فرانسوی و حتی روسی را علیه خود تجربه نکرد؛ «نیازی به سرنگون کردن خود دین نبود،زیرا نه پاپی وجود داشت،نه تفتیش عقایدی،نه یسوعیانی،ونه گروه کشیشان انحصار طلبی»(13).
پنجم.برابری خواهی ،مشیت الهی
درست است که در فرانسه وروسیه بین "استبداد"و مهم ترین نهاد دین یعنی "روحانیت" پیوندی برقرار شد که نتایج مخربی داشت اما بسیاری از اندیشمندان غربی ازجمله "دوتوکویل"چنین پیوندی را "ضروری" و "اجتناب ناپذیر" نمیدانستند؛ "این فکر که جوامع دموکراتیک ذاتاً دشمن دین هستند، یک خطای بسیار بزرگ است... در مسیحیت و در کاتولیسیسم چیزی نیست که مطلقاً مخالف با روح این جوامع باشد.» او که پیشرفت تدریجی در راه" حصول به برابری "را یک خواست و "مشیت الهی" میخواند و مخالفت با آن را "محاربه" و جنگ با خدا مینامید، آروز داشت که ملت های مسیحی به جای مهار کردن جنبش دموکراسی خواهی که ماهیت آن را برابری طلبی می خواند برای هدایت و اصلاح آن در صف اول قرارگیرند. این جامعه شناس فرانسوی نخستین وظیفه مسیحیان را «تعلیم دموکراسی و تا حد امکان دوباره جان بخشیدن به معتقدات، تصفیه آداب و رسوم و ایجاد نظم و انتظام در حرکات وجنبشها» میدانست. وی همچنان که معتقد بود برای مقابله با آفاتی که ممکن است "برابری" پدید آورد، تنها داوری موثر "آزادی سیاسی" است، تأکید می کرد که ،" دین ذوق و شوق آزادی را در مردم ترویج نمی کند ولی به طرز عجیبی استعمال و امکان استفاده از آزادی را تسهیل می کند». «دوتوکویل» چنین وصفی را «ضرورت اخلاقی کردن دموکراسی به واسطه دین» می دانست، چرا که معتقد بود، "دموکراسی میل به مواهب مادی را تقویت میکند.» او ضرورت دین را در«توجه دادن نفوس به آسمان»، «ترویج میل به نامتناهی»،« دوست داشتن لذات غیرمادی» و «آموزش جاودانگی روح» به ابنای بشر می دانست و کارکرد دین را در عصر جدید "اصلاح انحرافاتی" می خواند که "برابری نظام مند" و "آزادی نامحدود" به وجود میآورد. (14)
ششم .ایران؛کدام مسیر؟
هنگامی که به جامعه خودمان برمیگردیم، با کمال تأسف باید اذعان کنیم که در موارد بسیاری شاهد تکرار تجربه شکست خورده کلیسای کاتولیک قرون وسطی و کلیسای ارتودکس پیش از انقلاب روسیه یعنی پیوند قرائتی از دین با نیروهای مادی سرکوب و خفقان هستیم. اگر درباره آموزه های ضد دمکراتیک و ضد حقوق بشرآقایان مصباح و جنتی که به نام اسلام ترویج و تبلیغ و توسط بازوهای اجرایی آنان اعمال می شوند،بررسی جامعی صورت گیرد، به وضوح درخواهیم یافت که قدرت " الحاد زایی" و "خلاف زایی" آنها به هیچ وجه کمتر از قدرت کلیسای کاتولیک فرانسه یا کلیسای ارتودکسی روسیه تزاری پیش از انقلاب های کبیر و اکتبر نیست که ضدیت با دین، نیهیلیسم و آنارشیسم و نهایتا کمونیسم الحادی و ضدآزادی از دل آن پدید آمد. البته از بخت خوش زمانه،آثار مطلق گرایی مهلک و دین سوز روحانیون ایرانی حامی استبداد، به واسطه حضور مرجعیت آگاه، عالمان آزادی خواه و روشنفکران متعهد ما تاحدود زیادی مهار شده است . همین حضور پررنگ اجازه نمی دهد نظریه "اسلام تحجر، تکفیر و ترور" یا "طالبانیسم شیعی" نتایج الحادی، فاشیستی، نیهلیستی وضد اخلاقی خود را به تمامی آشکار کند.به سخن دیگر درست است که"بردیایف " در پیکره سیاسی دادستان کل روسیه تزاری نمونه بارزی از پیوند "راست کیشی کلیسایی" را با «مطلق گرایی دولتی» می دید، یعنی می دید که درتجربه کلیسای روسیه،انسان زدایی از خدا و دین ،ولایت مطلقه حکومت را درقالب ولایت مطلقه دین (دین انسان زدایی شده و ضد دموکراسی)پیکرمند کرده بود وبه این ترتیب در جریان گذار از "مسیحیت ارتدکسی"به"مارکسیسم روسی" گوهرضد انسانی (و استبدادی) حکومت دست نخورده باقی ماند.(15) ولی برخلاف آن ،درجامعه ما ،آنچه مانع تکرارتجربه تلخ فرانسه و روسیه تزاری می شود دین باوری"غیرمصباحی-غیرجنتی" بسیاری از روحانیون آزاد و روشنفکران آگاه این فرصت را فراهم کرده است تا دین باوری بخش قابل توجهی از مردم و به ویژه قشرهای فرهیخته حفظ شود. آنان در سالیان گذشته در برابرتفسیر"طالبانی-پادگانی" از خدا و قرآن "قرائت "انسانی و دموکراتیک "ازآن دین الهی را عرضه کرده اندکه حضور انکار ناپذیر آن را از جمله در جنبش سبز به روشنی میبینیم. براین اساس نه فقط 25 خرداد 1388را نقطه عطف حضور میلیونی ایرانیان در دفاع از نامزدی می دانم که پرچم" اسلام حقوق اندیش و خشونت پرهیز "را بردوش می کشد و رحمانیت و عقلانیت سبز دینی را درمقابل نگرش ابزاری و ماکیاولیستی به اسلام علم کرده است،بلکه 14 خرداد 1389 را نیز نمونه بارز مقاومت دینداری آزادی خواه و کرامت طلب در مقابل اسلام خوارجی یعنی اسلام فرقه ای، تکفیری و خشونت ورز میخوانم، آنجاکه مرجعیت آگاه و آزاده جهان تشیع یک صدا در مقابل" لمپنیزم سازماندهی شده "علیه نوه روح الله ایستادند و از حریم و حرم خمینی دفاع کردند. درآن روز ایرانیان باردیگر تجلی آشنای "روحانیت ظلم ستیز ،خوارج گریز و عدالت طلب" را مشاهده کردند که در صورت سکوتشان در حادثه زشت وفراموش ناشده 14 خرداد 89 تا حدود زیادی به محاق می رفت.(16)
هفتم. استبداد و احتضار اندیشه ها
«مارکس» معتقد بود با ازبین رفتن طبقات و در نتیجه رفع ظلم و نابرابری، دین خود بخود از بین خواهد رفت. او همچنان که باور نمی کردتلاش 70 ساله پیروانش در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و مبارزه با نظام سرمایهداری در داخل وخارج،دین را از بین نخواهد برد، بلکه استخوان های مارکسیسم راخرد خواهد کرد،تصور نمی کردآنچه سبب تضعیف دین در ایران می شود،فعالیت کمونیست ها یاتلاش های سلسله پهلوی نخواهد بود، بلکه قرائت خوارجی-طالبانی از اسلام سوءاستفاده ازآن برای توجیه بیکفایتیها، فسادها، تبعیضها و ستمها به همراه سرکوب مردم و نقض حقوقشان و نیز تلاش برای تحمیل یک سبک زندگی به شهروندان در نظامی که به نام دین تأسیس شده است، بیشترین آسیب و لطمه را به اسلام و مبانی اعتقادی و اخلاقی جامعه وارد می کند و هنجارهای اسلامی در آن ، برخلاف نوع کشورهای جهان به طور روزافزونی تضعیف می شود."مارکس " غافل بود از اینکه آنچه با"استبداد"پیوندبرقرار کند شکست خواهدخورد؛ دین ابراهیمی باشد یا اشتراکیگری الحادی . به همین دلیل یکی از دستاوردهای بزرگ «عصر اصلاحات» و نیز «جنبش سبز» را ارائه تصویر انسانی و اخلاقی وآزادیخواه از دین می دانم. این تفسیر "خدا باور" ، "انسان گرا" و "دموکراتیک" از اسلام بسیاری از پیامدهای ترویج اسلام طالبانی-پادگانی و سوء بهره برداری های ابزاری از دین و سرکوب به نام خدا را خنثی کرده، اگر چه نمی تواند همه آن آثار سوء را از بین ببرد.
پانوشت ها:
(1). مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، انتشارات صدرا، ص 125
(2). نسل انقلاب این خوشبختی را داشت که عالمان و روشنفکران ژرف اندیش و زمان شناس درعصر دیکتاتوری سکولار را از الحاد مارکسیسم و بی آرمانی و پوچی زندگی نجات دهند و روح امید و ایمان در کالبد نسل ما بدمند. اما درباره این نسل چه می توان گفت که درکنار درک عالمان آزاد اندیش و روشنفکران متعهد، "حکومت دینی" را با قرائت حزب پادگانی با چشم خود می بیند و اهانت و تحقیرو تبعیض و سرکوب را به نام "اسلام"تحمل و تجربه می کند؟
(3).اندیشگران روسیه در جستجوی "حقیقت مذهبی سوسیالیسم" ، ترجمه م.مهربان، نقل از "زمان نو"، چاپ پاریس، شماره 8، اردیبهشت 1364، ص 37
(4).درسهای فلسفه تاریخ ، جلسه ششم،پیاده شده ازنوار.
(5). K.P. Pobiedonotsev.
(6).اندیشگران روسی ، ص 38.
(7). موریس باربیه،دین و سیاست در اندیشه مدرن،ترجمه امیر رضایی،نشر قصیده سرا،صص298 تا 301.
(8).مرتضی مطهری، فلسفه تاریخ، جلد4، انتشارات صدرا، ص 362.
(9). خوشبختانه جنبش سبز موجب شده است که نه تنها ایرانیان بلکه جهانیان با اسلام انسان گرا آشنا شود که اساس آن بر رحمانیت، عقلانیت و اخلاق استواراست. همین مساله از تبعات منفی" اسلام فرقه ای-تکفیری "و عملکرد غیرانسانی اقتدارگراها درباره دین گریزی نسل جوان می کاهد . به همین دلیل معتقدم دو اسلامی شدن جامعه و تفکیک "اسلام حقوق محور و خشونت پرهیز" از "اسلام قدرت محور و خشونت پرست" روح پر فتوح مطهری را به وجد می آورد. روشن است که این نوع دینداری عمیق و اخلاقی محصول مجاهده ی عالمان نو اندیش و روشنفکران مسلمانی است که سال ها پیش از آنکه امثال آقایان مصباح و جنتی سخنگوی رسمی دین و سخنگوی دین رسمی و دولتی شوند ، به ترویج اسلام عقلانی و رحمانی پرداختند و نور ایمان و امید را در دل بخش های قابل توجهی از نسل جوان زنده نگه داشتند . همین ایمان است که ارتباط نسل جدید را با گذشته حفظ می کند و امید به آینده روشن را در دل آنان زنده نگه می دارد. اما چه کنیم که در کنار این پرچمداران علم و اسلام و آزادی،نسل جوان عملکرد استبدادی وغیر انسانی کسانی را می بیند که خود را متولیان انحصاری دین و جمهوری اسلامی می خوانند و با گفتار طالبانی و عملکرد ناکارآمد و غیر انسانی خود دائماً برفوج دین گریزان می افزایند.
(10). آقای دکتر" علی میرسپاسی" در کتاب روشنفکران ایران (روایت های یاس و امید) با بررسی پیوند بین دین وسیاست و نیز پیوند یا در برخی موارد عدم پیوند میان مدرنیته و دمکراسی در "سه روشنگری" متفاوت امریکا،انگلستان و فرانسه نتیجه می گیرد: «همه این مطالب گویای آن است که ضدیت با دین از ویژگی های ذاتی مدرنیته به معنای دقیق کلمه نیست،بلکه به احتمال زیاد ایدئولوژیک و مقید به بافت است .مثلاً متأثر از خصلت اقتدارگرا و سرکوب گر کلیسای کاتولیک در دوران پیش از انقلاب فرانسه است.» (ص262).<span>بازگشت</span>
(11).موریس باربیه،همان کتاب،ص300.
(12).همان کتاب،ص301
(13).دکتر علی میرسپاسی،روشن فکران ایران(روایت های یاس و امید)،ترجمه عباسی مخبر،نشر توسعه،صص 242 تا 262.
(14). موریس باربیه، همان کتاب، صص 303 تا 323
(15)."بردیایف"در مقاله"پوچ گرایی درخاک مذهبی"(NIHELISM ON RELIGIOUS SOIL ) که به مناسبت مرگ "پوبیه دونتسف" دادستان کل روسیه تزاری نوشت به خوبی نشان داد چگونه"نیهلیسم روسی"بر "خاک مذهبی" آن کشور رویید و "مطلق گرایی دینی و حکومتی"به "مطلقیت الحادی" راه برد.
(16). باید قدر عالمان آگاه و نیز روشنفکران متعهد مسلمان را شناخت .درعین حال خود را برای رقابت آزاد با اشخاص و گروه هایی آماده کرد که آنان نیز حاضرند به نوبه خود درچارچوب قانون و با پذیرش حقوق دیگران، به فعالیت و رقابت سیاسی بارقبای خود بپردازند. پس لازم است اسلامی را ترویج کنیم که ضمن دفاع از هویت الهی-انسانی خود معتقد ، به تعامل با دیگران و رقابت آزاد با همه قانون گراها وخشونت پرهیزان است.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
همان یک لحظه ی اول ، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ، جهانرا با همه زیبایی و زشتی ، برروی یکدگر ، ویرانه میکردم .
اگر من جای او بودم .
که در همسایه صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ، نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،بر لب پیمانه میکردم .
اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان و دیگری پوشیده از صد جامه رنگین زمین و آسمانرا واژگون مستانه میکردم .
اگر من جای او بودم .
نه طاعت میپذیرفتم ،نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،پاره پاره در کف زاهد نمایان ،سبحه صد دانه میکردم .
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،آواره و دیوانه میکردم .
اکر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ، سراپای وجود بی وفا معشوق را ، پروانه میکردم .
اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه میکردم .
اگر من جای او بودم .
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش ،بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ، در این دنیای پر افسانه میکردم .
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد ، وگرنه من بجای او چو بودم ،یکنفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !
روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی می گذشت.
در راه به عبادتگاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد.
حضرت با او مشغول سخن گفتن شد.
در این هنگام جوانی که به انجام کار های زشت مشهور بود از آنجا گذشت.
وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت : خدایا ! من از کردار زشت خویش شرمنده ام، اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند چه کنم ؟! خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مریز.
اما هنگامی که چشم عابد به جوان افتاد سر بر آسمان برداشت و گفت : خدایا مرا در قیامت با این جوان محشور مکن.
در این هنگام خداوند بر پیامبرش وحی فرستاد که به این عابد بگو ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور
نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه، اهل بهشت شد و تو، به دلیل غرور و خود بینی اهل دوزخی !
امشب خیلی خسته ام
اصلا حس و حال ندارم
تعطیل تعطیلم
نه گوشی برای درد دل هست و نه چشمی برای دیدنم
فقط دارم داد میزنم و فریاد میکنم اونم از نوع بی صدا
کسایی که به این درد مبتلا شده اند میدونن فریاد بی صدا از مرگ بد تره
ایکاش یه جورایی آدم میدونست بعد مرگ راحت میشه و قدرت مردن رو داشت
اما حیف و صد حیف که این طوری نیست و بعد از مردن اختیاری تازه اول مصیبته
خدایی اعتراف میکنم اگه خودکشی گناه نبود همین الان کار خودم رو تموم میکردم
واقعا خیلی از این زمونه بی انصاف مضخرف خسته ام
خیلی
یواش یواش دارم از همه چیز متنفر میشم
خسته ام خیلی خسته
ایکاش کسی بود که ...............
ذهن ما زندان است
ما در آن زندانی
قفل آن را بشکن
در آن را بگشای
و برون آی ازین دخمه ظلمانی
نگشایی گل من
خویش را حبس در آن خواهی کرد
همدم جهل در آن خواهی شد
همدم دانش و دانایی محدوده خویش
و در این ویرانی
همچنان تنگ نظر می مانی
هر کسی در قفس ذهنی خود زندانی است
ذهن بی پنجره دود آلود است
ذهن بی پنجره بی فرجام است
بگشاییم در این تاریکی روزنه ای
بگذاریم زهر دشت نسیمی بوزد
بگذاریم ز هر موج خروشی بدمد
بگذاریم که هر کوه طنینی فکند
بگذاریم ز هر سوی پیامی برسد
بگشاییم کمی پنجره را
بفرستیم که اندیشه هوایی بخورد
و به مهمانی عالم برود
گاه عالم را درخود به ضیافت ببریم
بگذاریم به آبادی عالم قدمی
و بنوشیم ز میخانه هستی قدحی
طعم احساس جهان را بچشیم
و ببخشیم به احساس جهان خاطره ای
ما به افکار جهان درس دهیم
و زافکار جهان مشق کنیم
و به میراث بشر
دین خود را بدهیم
سهم خود را ببریم
خبری خوش باشیم
و خروسی باشیم
که سحر را به جهان مژده دهیم
نور را هدیه کنیم
و بکوشیم جهان
به طراوت و ترنم
تسکین و تسلی برسد
و بروید گل بیداری، دانایی، آبادی
در ذهن زمان
و بروید گل بینایی، صلح، آزادی، عشق
در قلب زمین
ذهن ما باغچه است
گل در آن باید کاشت
و نکاری گل من
علف هرز در آن میروید
زحمت کاشتن یک گل سرخ
کمتر از زحمت برداشتن
هرزگی آن علف است
گل بکاریم بیا
تا مجال علف هرز فراهم نشود
بی گل آرایی ذهن
نازنین ؛
نازنین ؛
نازنین
هرگز آدم ، آدم نشود.
گوشها منتظر بانگ جرسهای مناند
کوچهها منتظر بانگ قدمهای تو اند
تو از این برف فرو آمده دلگیر مشو
تو از این وادی سرمازده نومید مباش
«دی» زمانی دارد
و زمستان اجلش نزدیک است
من صدای نفس باغچه را میشنوم
و صدای قدم گل را در یک قدمی
و صدای گذر گرده گل را در بستر باد
و صدای سفر و هجرت دریا را در هودج ابر
و صدای شعف فاخته را در باران
و صدای اثر باران را بر قوس و قزح
و صداهایی
نمناک
و مرموز
و سبز
عجب آواز خوشی در راه است.
و بدانید اگر من مردم
کمر عشق به دنیا بستم
مرکب عشق به دنیا راندم
توشه عشق ز دنیا بردم
و به شکرانه عشق
رنج ها طی کردم
پیچ وخم پیمودم
غم فراوان خوردم
تا برویانم عشق
بذرها افشاندم
بارها روییدم
بارها پژمردم
تا بیاساید عشق
خویش را رنجاندم
خویش را فرسودم
خویش را آزردم
تا بنوشانم عشق
جام مردم گشتم
دل به مردم دادم
دل از آنها بردم
در فراوانی عشق
غرق گشتم درمهر
غرق بودم در شعر
غوطه ها می خوردم
و بدانید که در بازی عشق
شرط بستم با خویش
باختم دنیا را
زندگی را بردم
زیر باران بیا قدم بزنیم
حرف نشنیده ای به هم بزنیم
نوبگوییم و نو بیندیشیم
عادت کهنه را به هم بزنیم
و ز باران کمی بیاموزیم
که بباریم و حرف کم بزنیم
کم بباریم اگر، ولی همه جا
عالمی را به چهره نم بزنیم
سخن از عشق خود به خود زیباست
سخن های عاشقانه ای به هم بزنیم
قلم زندگی به دل است
زندگی را بیا رقم بزنیم
سالکم قطره ها در انتظار تواند
زیر باران بیا قدم بزنیم
عشقبازی به همین آسانی است ...
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کار همواره باران با دشت
برف با قله کوه
رود با ریشه بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمهای با آهو
برکهای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما!
عشقبازی به همین آسانی است...
شاعری با کلماتی شیرین
دستِ آرام و نوازشبخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دلآرام و تسلا و مسیحای کسی یا جمعی
عشقبازی به همین آسانی است...
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حرّاج کنی
رنجها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتریهایت را با خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین آسانی است...
هر که با پیش سلامی در اول صبح
هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری
هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده بر چهره در لحظ? کار
عرضه سالم کالای ارزان به همه
لقمه نان گوارایی از راه حلال
و خداحافظی شادی در آخر روز
و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا
و رکوعی و سجودی با نیت شکر
عشقبازی به همین آسانی است...
از نظرگاه است ای مغز وجود وجود اختلاف مؤمن و گبر و یهود
الهی شاهین اندیشه ما را تا بدانجا پرواز ده تا راز این تنوع و تعدد هویت ها را دریابیم و طعم توحید در کثرت را بچشیم و به مرتبه لتعارفوا بار یابیم
الهی هرگونه چند وچون را از میان ما بردار تا تو را در همین نزدیکی حس کنیم و خنکای حضور پرشور تو را در لحظه لحظه مکان و زمان و زمین مان لمس کنیم
الهی آدینه ما سرشار از آبگینه ساز
الهی ما را از حلقه بسته هویت های حقیقت سوز و انسانیت زدا رها ساز و به زیور حقیقت های هویت ساز و انسانیت زا بیارای
الهی عصبانیت تنبیه خود به خاطر دیگران است .الهی ما را از هرگونه عصبانیت رها ساز تا تشویق و شادی را در روح سوگوار جامعه مان تجربه کنیم و انرا به دوستانمان نیز هدیه نماییم.
طبیعی است کوشش در گسترش ابعاد روح و داشتن یک روح بزرگ به بزرگی هستی راه این شکوفایی و رهایی است
الهی قطره ایم و قطره ای هم نیستیم ُ قطره دانش که بخشیدی ز پیش متصل گردان به دریاهای خویش
الهی به همه ما جسارت و توفیق و توان غواصی در اقیانوس بیکران وجود برای یافتن مروارید انسانیت عنایت فرما
الهی جان ما را از تیرگی های جهل و خودپسندی بشوی
الهی توفیق حرکت های زندگی ساز و سخن های نکته پرداز و سکوت های اکنده از معنا و ثبات های انرژی زا عنایت فرما
الهی ...چه بود ؟چه شد ؟ و از کجا به کجا ؟ چگونه ؟ چرا؟ ..الهی پرسش های مان را پاسخی درخور و قانع کننده عنایت فرما
الهی انها را دلشان را شکسته ایم خودت انها را ترمیم فرما
خدایا قلبی سلیم به همه عنایت فرما
الهی اندیشه روشن دلی بیدار و جانی اکنده از وله و شوق پرواز به سوی خود نصیب ما بفرما
الهی به کار مان معنا به معنیمان مصداق به مصادیقمان مفهوم به دوستانمان گشودگی به دلسوزانمان تعقل و تمرکز عنایت فرما
الهی لبخند بر چهره ها بنشان
الهی غم از دل ها بزدای و اندوه عارفانه را چایگزین ان گردان
الهی ادمیزادرا در سبل سلام داخل گردان
الهی تنگ نظران نظر به میوه کنند ما تماشاگران بستانیم
الهی ان خیالاتی که دام اولیا است عکس مه رویان بستان خداست از ان خیالات ما را هم نصیب و بهره ای عنایت فرما
الهی هیچگاه خلوت و تنهایی دل انگیز را از ما مگیر
الهی ما را قدردان این تنهایی ها وسکوت ها قرار ده
الهی چنان کن که ثبات و ارامش عمیق و پر رمز و راز هستی را با هیوها و تکاپوهای بیهوده ای که نام کار و زندگی بران نهاده ایم نیالاییم
الهی لختی ما را از روزمرگی برهان
الهی اگاهی و ظرفیت تحمل خوداگاهی به ما عنایت فرما
الهی مقام و منزلت توحید تو بسیار بلند است ما را از این نعمت شریف برخوردار گردان
الهی به نور توحید و با طعم توحید طعم همه کردارهای ناشایست و پندارهای پست را درکاممان تلخ گردان
الهی به ما توفیق ده شیرینی توحید را با تلخی سرپیچی از فرمان های تو در کاممان از بین نبریم
الهی مخالفت با هوس را که شرط ادب مع الحق است و نشانه توحید ناب به کاملترین وجه سیره مستمره ما بگردان
سلامتی سه تن رفیق، ناموس، وطن
سلامتی سه کس زندانی، سرباز، آدمای بی کس
سلامتی اون مردایی که از پل نامردی رد نمی شن ولی تو دریای مردی غرق می شن
سلامتی زنجیر که صد سال زیر برف و بارون می مونه، زنگ می زنه، می پوسه، ولی از هم جدا نمی شه
سلامتی دریا که اگر هزار بارم طوفانی بشه ولی ماهیاشو دور نمی ریزه
سلامتی سنگ های بزرگ رودخونه که هوای سنگ ریزه های رودخونه را دارن
سلامتی بچه های جنوب شهر که چک سفید ندارن اما مو سفیدا رو دارن
سلامتی اون باغبونی که زمستونش رو بیشتر از بهارش دوست داره
سلامتی اونایی که می رن توی باغ گلا رو بو می کنن اونا رو لگد نمی کنن
سلامتی همه زندونی های بی ملاقات، دیونه های امین آباد
سلامتی اونایی که زر ندارن، زور ندارن، پول ندارن، پارتی ندارن، کس و کار ندارن، بی کس و کارن، یقه چرکند، پا برهنن، مقوا خوابند، پارک خوابند، شب پیراهن رو می شورن صبح تنشون میکنن
اى مردم! ماهى بزرگ بر شما سایه افکنده است، ماهى مبارک، ماهى که در آن شبى است که عمل در آن، بهتر از عمل در هزار ماه است...
به گزارش مهر، خطبهای از پیامبر اسلام(ص) نقل است که در آخرین روز ماه مبارک شعبان گفته شده و بر خیرات و برکات ماه رمضان تأکید و ضرورت بهرهمندی از فرصتهای معنوی آن یادآوری شده است.
دعائم الاسلام: عَن رَسولِ الله (ص) أنَّهُ خَطَبَ النّاسَ آخِرَ یَومٍ مِن شَعبانَ، فَقالَ:
«أیُّهَا النّاسُ، إنَّهُ قَد أظَلَّکُم شَهرٌ عَظیمٌ، شَهرٌ مُبارَکٌ، شَهرٌ فیهِ لَیلَةٌ العَمَلُ فیها خَیرٌ مِنَ العَمَلِ فی ألفِ شَهرٍ . مَن تَقَرَّبَ فیهِ بِخَصلَةٍ مِن خِصالِ الخَیرِ کانَ کَمَن أدّى فَریضَةً فیما سِواهُ، و مَن أدّى فیهِ فَریضَةً کانَ کَمَن أدّى سَبعینَ فَریضَةً فیما سِواهُ.
و هُوَ شَهرُ الصَّبرِ؛ وَالصَّبرُ ثَوابُهُ الجَنَّةُ، و شَهرُ المُواساةِ، شَهرٌ یُزادُ فیهِ فی رِزقِ المُؤمِنِ؛ مَن فَطَّرَ فیهِ صائِما کانَ لَهُ مَغفِرَةٌ لِذُنوبِهِ و عِتقُ رَقَبَتِهِ مِنَ النّارِ، و کانَ لَهُ مِثلُ أجرِهِ مِن غَیرِ أن یَنقُصَ مِن أجرِهِ شَیءٌ.»
صاحب دعائم الاسلام نقل میکند: در آخرین روز شعبان، پیامبر خدا براى مردم خطبه خواند و فرمود:
«اى مردم! ماهى بزرگ بر شما سایه افکنده است، ماهى مبارک، ماهى که در آن شبى است که عمل در آن، بهتر از عمل در هزار ماه است. هر کس با کار نیکى از نیکىها در آن به خداوند تقرب جوید، گویا واجبى را در ماههاى دیگر ادا کرده است و هر کس واجبى را در آن انجام دهد، همچون کسى است که هفتاد واجب را در ماههاى دیگر انجام داده است .
و آن، ماه صبر است و پاداش صبر، بهشت است. ماه مواسات(همدردى) است و ماهى است که روزىِ مؤمن در آن افزوده مىشود. هر کس روزهدارى را در آن افطار دهد، پاداشش آمرزش گناهانش و آزادىاش از آتش است و براى او به اندازه آن [روزهدار]، پاداش است، بى آن که از اجر او چیزى کاسته شود.»
امروز ناراحتم و خسته
از اینکه همه دوستان و اطرافیانم از من ناراحت میشوند
از برخی حرفهایم که از ته دل میزنم و بدون قصد و غرض
در این چند سال هم خیلی دیگران را آزار داده ام
خیلی
آثار برخی از این آزارها را هنوز هم میبینم هنوز ..........
این دنیای مجازی بسیار دنیای خوبی است از کسانیکه سالهاست از آنها خبری نداری خبر دار میشوی
از ناراحتیشان مطلع میشوی و هم خودت را ناراحت میکنی و هم ......
بگذریم نمیدانم چه کنم بنویسم برای کسانیکه ناراحتشان کرده ام یا نه
راهنماییم کنید
ممنون میشم از همه حتی کسانیکه ناراحتشان کردم
با این وضع به نتایجی میرسم از قبیل اینکه باید تنهایی را تجربه کرد تنهای تنها
نمیدانم
فقط خسته ام
آخرین باری که دوست غزیزی را آزردم امشب بود
امیدوارم مرا ببخشد
امام رضا(ع) فرمودند: در آخر ماه شعبان زیاد به درگاه الهی عرض کنید:
«اللهم ان لم تکن غفرت لنا فی ما مضی من شعبان فاغفر لنا فی ما بقی منه»
خدایا اگر ما را در چند روز گذشته از ماه شعبان نیامرزیده ای در باقیمانده از این ماه ما را ببخش و بیامرز.
به امید اینکه لیاقت ورود به مهمانی خدا در ماه پر خیر و برکت رمضان را داشته باشیم.
شمارش معکوس شروع شد
شعبان به آخر میرسد و رمضان عطرش را در آسمان هستی پخش کرده و هر نادان و بی حسی چون من نیز عطر این ماه را استشمام کرده
چقدر قشنگ و زیباست ورود به این ماه
با همه سختیهایش خیلی دوستش دارم خیلی زیاد
شعبان را هم تا سالیان قبل دوست داشتم اما به لطف اربابان دین که در سیاست نیز نقشی دارند هیچ نفهمیدم و حالا در این آخرین روزهای شعبان تازه فهمیدم مناجات شعبانیه ای نیز وجود دارد خیلی زیباست
جنسش از ریحان است .لطیف و دلنواز
به همه پیشنهاد میکنم در این روزهای باقیمانده حتما این کلام الهی را مطالعه نمایند.
متن مناجات شعبانیه:
بسم الله الرحمن الرحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اسْمَعْ دُعَائِی إِذَا دَعَوْتُکَ وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیْتُکَ وَ أَقْبلْ عَلَیَّ إِذَا نَاجَیْتُکَ
خدایا! بر پیامبر و دودمان پاکش درود فرست، و آنگاه که تو را میخوانم و صدایت میزنم، صدا و دعایم را بشنو و اجابت کن،و آنگاه که با تو نجوا میکنم، بر من عنایت کن.
فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکِینا لَکَ مُتَضَرِّعا إِلَیْکَ رَاجِیا لِمَا لَدَیْکَ ثَوَابِی
من از همه به سوی تو گریخته و در پیشگاه تو ایستادهام،در حالی که دلشکسته و نالان درگاه توام و به پاداش تو امیدوار.
وَ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَ تَخْبُرُ حَاجَتِی وَ تَعْرِفُ ضَمِیرِی وَ لا یَخْفَی عَلَیْکَ أَمْرُ مُنْقَلَبِی وَ مَثْوَایَ وَ مَا أُرِیدُ أَنْ أُبْدِئَ بِهِ مِنْ مَنْطِقِی وَ أَتَفَوَّهَ بِهِ مِنْ طَلِبَتِی وَ أَرْجُوهُ لِعَاقِبَتِی
آنچه را در دل من میگذرد میدانی، از نیاز من آگاهی، ضمیر و درونم را میشناسی و فرجام و سرانجام زندگی و مرگم از تو پنهان نیست. آنچه را که میخواهم بر زبان آورم و از خواستهام سخن بگویم و به حسن عاقبتم امید بندم، همه را میدانی.
وَ قَدْ جَرَتْ مَقَادِیرُکَ عَلَیَّ یَا سَیِّدِی فِیمَا یَکُونُ مِنِّی إِلَی آخِرِ عُمْرِی مِنْ سَرِیرَتِی وَ عَلانِیَتِی وَ بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی وَ نَفْعِی وَ ضَرِّی
در آنچه تا پایان عمرم و از نهان و آشکارم خواهد بود، قلم تقدیرت نافذ و جاری است و افزونی و کاهشم و سود و زیانم، تنها به دست توست.
إِلَهِی إِنْ حَرَمْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یَرْزُقُنِی وَ إِنْ خَذَلْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُنِی
خدایا! اگر محرومم سازی، کیست که روزیم دهد؟ و اگر خوارم کنی، کیست که یاریم کند؟
إِلَهِی أَعُوذُ بِکَ مِنْ غَضَبِکَ وَ حُلُولِ سَخَطِکَ
خدایا! از خشم و فرا رسیدن غضبت، به خودت پناه میآورم.
إِلَهِی إِنْ کُنْتُ غَیْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِکَ فَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَجُودَ عَلَیَّ بِفَضْلِ سَعَتِکَ
خدایا! اگر شایسته رحمت تو نیستم، تو سزاواری که رحمت گستردهات را بر من عطا کنی.
إِلَهِی کَأَنِّی بِنَفْسِی وَاقِفَةٌ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ قَدْ أَظَلَّهَا حُسْنُ تَوَکُّلِی عَلَیْکَ فَقُلْتَ [فَفَعَلْتَ] مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ تَغَمَّدْتَنِی بِعَفْوِکَ
خدایا! گویا چنانم که در پیشگاه لطف تو ایستادهام و سایهسار توکل نیکویم بر من بال گشوده و آنچه را تو شایسته آنی گفتهای و مرا در هالهای از بخشایش خویش پوشاندهای.
إِلَهِی إِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ أَوْلَی مِنْکَ بِذَلِکَ
خدایا! اگر ببخشایی، کیست که از تو سزاوارتر به عفو باشد؟
وَ إِنْ کَانَ قَدْ دَنَا أَجَلِی وَ لَمْ یُدْنِنِی [یَدْنُ] مِنْکَ عَمَلِی فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَیْکَ وَسِیلَتِی
و اگر اجلم فرا رسیده و کار شایستهای نداشتهام که مرا به تو نزدیک سازد، اعتراف به گناه را وسیله آمرزش تو ساختهام.
إِلَهِی قَدْ جُرْتُ عَلَی نَفْسِی فِی النَّظَرِ لَهَا فَلَهَا الْوَیْلُ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَهَا
خداوندا! با مهلت و میدانی که به نفس دادهام، بر خویش ستم کردهام، پس اگر مرا نیامرزی، پس وای بر من.
إِلَهِی لَمْ یَزَلْ بِرُّکَ عَلَیَّ أَیَّامَ حَیَاتِی فَلا تَقْطَعْ بِرَّکَ عَنِّی فِی مَمَاتِی
خدایا! همواره در طول زندگی، از لطف و احسانتبرخوردار بودهام، پس از مرگ هم، لطف خویش از من دریغ مدار.
إِلَهِی کَیْفَ آیَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِکَ لِی بَعْدَ مَمَاتِی وَ أَنْتَ لَمْ تُوَلِّنِی [تُولِنِی] إِلا الْجَمِیلَ فِی حَیَاتِی خدایا! چگونه مایوس باشم از اینکه پس از مرگ هم نگاه لطف و احسان تو بر من خواهد بود، در حالی که در طول حیاتم، با من جز احسان و نیکی نکردهای.
إِلَهِی تَوَلَّ مِنْ أَمْرِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ
خدایا! کار مرا آنگونه به سامان برسان که تو سزاوار آنی (نه آن سان که من در خور آنم).
وَ عُدْ عَلَیَّ بِفَضْلِکَ عَلَی مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ
و با بزرگواریت، به من عنایت کن، بر گناهکاری که در لجه جهل خویش فرو رفته است.
إِلَهِی قَدْ سَتَرْتَ عَلَیَّ ذُنُوبا فِی الدُّنْیَا وَ أَنَا أَحْوَجُ إِلَی سَتْرِهَا عَلَیَّ مِنْکَ فِی الْأُخْرَی [إِلَهِی قَدْ أَحْسَنْتَ إِلَیَ] إِذْ لَمْ تُظْهِرْهَا لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ فَلا تَفْضَحْنِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَی رُءُوسِ الْأَشْهَادِ
در دنیا گناهانی را بر من پوشاندهای که در آخرت، نیازمندترم که پرده پوشش خود را بر آنها افکنی. خدایا! چون گناهانم را پوشاندی و بر هیچ یک از بندگان شایستهات فاش نساختی، بر من نیکی کردی، خدایا، پس در روز قیامت نیز رسوای خلایقم مگردان.
إِلَهِی جُودُکَ بَسَطَ أَمَلِی وَ عَفْوُکَ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِی
خدایا جود و بخشش تو، دامنه آرزوهایم را گسترده است و بخشایش تو، برتر از عمل من است.
إِلَهِی فَسُرَّنِی بِلِقَائِکَ یَوْمَ تَقْضِی فِیهِ بَیْنَ عِبَادِکَ خدایا! آن روز که میان بندگانتبه داوری میپردازی، با دیدار چهره رافتخود، مسرورم ساز.
إِلَهِی اعْتِذَارِی إِلَیْکَ اعْتِذَارُ مَنْ لَمْ یَسْتَغْنِ عَنْ قَبُولِ عُذْرِهِ فَاقْبَلْ عُذْرِی یَا أَکْرَمَ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَیْهِ الْمُسِیئُونَ
خدایا! پوزشطلبی من به درگاهت، عذرخواهی کسی است که از عذرپذیری تو بینیاز نیست، پس عذرم را بپذیر، ای کریمترین بزرگواری که زشتکاران، به درگاهش عذر گناه میبرند.
إِلَهِی لا تَرُدَّ حَاجَتِی وَ لا تُخَیِّبْ طَمَعِی وَ لا تَقْطَعْ مِنْکَ رَجَائِی وَ أَمَلِی
پروردگار من! حاجت و نیازم را رد مکن و دست امید و آرزویم را از درگاه خویش، کوتاه مگردان.
إِلَهِی لَوْ أَرَدْتَ هَوَانِی لَمْ تَهْدِنِی وَ لَوْ أَرَدْتَ فَضِیحَتِی لَمْ تُعَافِنِی
خداوندا! اگر میخواستی خوارم کنی، هدایتم نمیکردی. و اگر میخواستی رسوایم سازی، از عقوبت دنیا معافم نمیکردی.
إِلَهِی مَا أَظُنُّکَ تَرُدُّنِی فِی حَاجَةٍ قَدْ أَفْنَیْتُ عُمُرِی فِی طَلَبِهَا مِنْکَ خدایا! باور ندارم که در حاجتی دست رد به سینهام بزنی، حاجتی که عمر خویش را در پی آن گذراندم و عمری از تو طلبیدم.
إِلَهِی فَلَکَ الْحَمْدُ أَبَدا أَبَدا دَائِما سَرْمَدا یَزِیدُ وَ لا یَبِیدُ کَمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَی
خدایا! ستایش ابدی و ثنای سرمدی تنها از آن توست، سپاسی همواره فزاینده و بیکم و کاست، آنگونه که تو دوست داری و میپسندی.
إِلَهِی إِنْ أَخَذْتَنِی بِجُرْمِی أَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ
خدایا! اگر مرا به جرمم بگیری، دستبه دامان عفوت میزنم.
وَ إِنْ أَخَذْتَنِی بِذُنُوبِی أَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ
و اگر مرا به گناهانم مؤاخذه کنی، تو را به بخشایشتبازخواست میکنم.
وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ
اگر در دوزخم افکنی، به دوزخیان اعلام خواهم کرد که تو را دوست دارم.
إِلَهِی إِنْ کَانَ صَغُرَ فِی جَنْبِ طَاعَتِکَ عَمَلِی فَقَدْ کَبُرَ فِی جَنْبِ رَجَائِکَ أَمَلِی
خدایا! اگر در کنار طاعتت، عملم کوچک است، امید و آرزویم بزرگ و بسیار است.
إِلَهِی کَیْفَ أَنْقَلِبُ مِنْ عِنْدِکَ بِالْخَیْبَةِ مَحْرُوما وَ قَدْ کَانَ حُسْنُ ظَنِّی بِجُودِکَ أَنْ تَقْلِبَنِی بِالنَّجَاةِ مَرْحُوما
خدایا! از آستان تو چگونه تهیدست و محروم برگردم، با آنکه گمان نیک من نسبتبه جود تو، آن است که نجات یافته و رحمتشده مرا باز گردانی.
إِلَهِی وَ قَدْ أَفْنَیْتُ عُمُرِی فِی شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْکَ وَ أَبْلَیْتُ شَبَابِی فِی سَکْرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْکَ إِلَهِی فَلَمْ أَسْتَیْقِظْ أَیَّامَ اغْتِرَارِی بِکَ وَ رُکُونِی إِلَی سَبِیلِ سَخَطِکَ
خدایا! عمرم را در رنج غفلت از تو تباه ساختم،جوانیام را در سرمستی دوری از تو هدر دادم،خداوندا! آن روزها که به کرم تو مغرور شدم و راه خشم تو را سپردم، از خواب غفلتبیدار نگشتم.
إِلَهِی وَ أَنَا عَبْدُکَ وَ ابْنُ عَبْدِکَ قَائِمٌ بَیْنَ یَدَیْکَ مُتَوَسِّلٌ بِکَرَمِکَ إِلَیْکَ
پروردگارا! من بنده توام و زاده بنده تو. در آستان بزرگیت ایستادهام و کرمت را وسیله تقرب به حضور تو قرار دادهام.
إِلَهِی أَنَا عَبْدٌ أَتَنَصَّلُ إِلَیْکَ مِمَّا کُنْتُ أُوَاجِهُکَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ اسْتِحْیَائِی مِنْ نَظَرِکَ وَ أَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْکَ إِذِ الْعَفْوُ نَعْتٌ لِکَرَمِکَ
خدایا! بندهای زشتکارم که به عذرخواهی آمدهام، از نگاه تو شرم نداشتهام، اینک از تو بخشش میطلبم، چرا که عفو، صفتبزرگواری توست.
إِلَهِی لَمْ یَکُنْ لِی حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِکَ إِلا فِی وَقْتٍ أَیْقَظْتَنِی لِمَحَبَّتِکَ وَ کَمَا أَرَدْتَ أَنْ أَکُونَ کُنْتُ فَشَکَرْتُکَ بِإِدْخَالِی فِی کَرَمِکَ وَ لِتَطْهِیرِ قَلْبِی مِنْ أَوْسَاخِ الْغَفْلَةِ عَنْکَ
آفریدگارا! توان آن نداشتهام که از نافرمانیت دستشویم،مگر آنگاه که به عشق و محبتخویش بیدارم ساختهای، یا آنگونه بودهام که تو خود خواستهای. تو را سپاس، که مرا در کرم خویش وارد کردی و دلم را از آلایشها و کدورتهای غفلت از خودت را پاک نمودی.
إِلَهِی انْظُرْ إِلَیَّ نَظَرَ مَنْ نَادَیْتَهُ فَأَجَابَکَ وَ اسْتَعْمَلْتَهُ بِمَعُونَتِکَ فَأَطَاعَکَ
پروردگارا! مرا بنگر، نگاه آنکه ندایش دادی پس پاسخت گفت، و به طاعتش فراخواندی و به یاریش گرفتی پس مطیع تو گشت.
یَا قَرِیبا لا یَبْعُدُ عَنِ الْمُغْتَرِّ بِهِ وَ یَا جَوَادا لا یَبْخَلُ عَمَّنْ رَجَا ثَوَابَهُ
ای خدای نزدیک; که از مغروران و فریفتگان دور نیستی،ای بخشندهای که نسبتبه امیدواران جود و بخششت، بخل نمیورزی،
إِلَهِی هَبْ لِی قَلْبا یُدْنِیهِ مِنْکَ شَوْقُهُ وَ لِسَانا یُرْفَعُ إِلَیْکَ صِدْقُهُ وَ نَظَرا یُقَرِّبُهُ مِنْکَ حَقُّهُ
خدایا! مرا قلبی بخش که شوق و عشق، به تو نزدیکش سازد،و زبانی عطا کن که صداقت و راستیاش به درگاهتبالا رودو نگاهی بخش، که حقیقتش، زمینهساز قرب به تو گردد!
إِلَهِی إِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِکَ غَیْرُ مَجْهُولٍ وَ مَنْ لاذَ بِکَ غَیْرُ مَخْذُولٍ وَ مَنْ أَقْبَلْتَ عَلَیْهِ غَیْرُ مَمْلُوکٍ [مَمْلُولٍ]
خدایا! آنکه به تو معروف گردد، ناشناخته نیست،آنکه به تو پناه آورد، خوار و درمانده نیست،و آنکه تو، به او روی عنایت آوری برده دیگری نیست،
إِلَهِی إِنَّ مَنِ انْتَهَجَ بِکَ لَمُسْتَنِیرٌ وَ إِنَّ مَنِ اعْتَصَمَ بِکَ لَمُسْتَجِیرٌ وَ قَدْ لُذْتُ بِکَ یَا إِلَهِی فَلا تُخَیِّبْ ظَنِّی مِنْ رَحْمَتِکَ وَ لا تَحْجُبْنِی عَنْ رَأْفَتِکَ
خدایا! آنکه از تو راه را یافت، روشن شد و آنکه پناهنده تو شد، پناه یافت،خداوندا! من به تو پناه آوردهام، از رحمتخویش مایوس و محرومم مساز و از رافت و مهربانیت محجوبم مگردان.
إِلَهِی أَقِمْنِی فِی أَهْلِ وَلایَتِکَ مُقَامَ مَنْ رَجَا الزِّیَادَةَ مِنْ مَحَبَّتِکَ
خداوندا! در میان اولیاء خویش، مرا مقام کسی بخش که آرزوی محبت افزونتر تو را دارد.
إِلَهِی وَ أَلْهِمْنِی وَلَها بِذِکْرِکَ إِلَی ذِکْرِکَ وَ هِمَّتِی فِی رَوْحِ نَجَاحِ أَسْمَائِکَ وَ مَحَلِّ قُدْسِکَ
خدایا! مرا شیفته یاد خود ساز و همتم را در نشاط دستیابی به نامهایت و قرارگاه عظمت و قدست قرار بده.
إِلَهِی بِکَ عَلَیْکَ إِلا أَلْحَقْتَنِی بِمَحَلِّ أَهْلِ طَاعَتِکَ وَ الْمَثْوَی الصَّالِحِ مِنْ مَرْضَاتِکَ فَإِنِّی لا أَقْدِرُ لِنَفْسِی دَفْعا وَ لا أَمْلِکُ لَهَا نَفْعا
خداوندا! تو را به خودت سوگند، که مرا به جایگاه اهل طاعتتبرسان و به منزلگاه شایسته و پسندیده خویش، رهنمون باش، که من، نه میتوانم شری را از خویش دور سازم و نه سودی به خویش رسانم.
إِلَهِی أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الْمُذْنِبُ وَ مَمْلُوکُکَ الْمُنِیبُ [الْمَعِیبُ] فَلا تَجْعَلْنِی مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَکَ وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَنْ عَفْوِکَ
کردگارا! من، بنده ناتوان و گنهکار توام و برده عیبناک تو، که بسویت آمدهام. پس مرا از آنان مگردان که چهره لطف خویش از آنان برگرداندهای و اشتباهاتشان حجاب بخشایش تو گشته است.
إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ
خدایا! مرا کمال گسستن از غیر و پیوستن به خودت عطا کندیده دلهایمان را با فروغ نگاه به خود، روشن سازتا دیدههای بصیرت دل، حجابهای نور را از هم بر درد و به کانون عظمتبرسد و جانهای ما آویخته درگاه عزت و قدس تو گردد.
إِلَهِی وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نَادَیْتَهُ فَأَجَابَکَ وَ لاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَنَاجَیْتَهُ سِرّا وَ عَمِلَ لَکَ جَهْرا
خدایا! مرا از آنان قرار ده که ندایشان کردی، پاسخت گفتندو نگاهشان کردی، مدهوش جلال تو گشت،با آنان، راز گفتی و نجوا کردی، آشکارا برای تو کار کردند.
إِلَهِی لَمْ أُسَلِّطْ عَلَی حُسْنِ ظَنِّی قُنُوطَ الْإِیَاسِ وَ لا انْقَطَعَ رَجَائِی مِنْ جَمِیلِ کَرَمِکَ
خداوندا! هرگز نومیدی را بر حسن ظن خویش مسلط نساختهام،و هرگز امیدم از کرم نیکو و زیبایت نگسسته است.
إِلَهِی إِنْ کَانَتِ الْخَطَایَا قَدْ أَسْقَطَتْنِی لَدَیْکَ فَاصْفَحْ عَنِّی بِحُسْنِ تَوَکُّلِی عَلَیْکَ
پروردگارا! اگر گناهان مرا در پیشگاه تو خوار و پست کرده، پس به سبب توکل و اعتماد نیکویم به تو، از من درگذر.
إِلَهِی إِنْ حَطَّتْنِی الذُّنُوبُ مِنْ مَکَارِمِ لُطْفِکَ فَقَدْ نَبَّهَنِی الْیَقِینُ إِلَی کَرَمِ عَطْفِکَ
آفریدگارا! اگر گناهان، مرا از لطف والای تو دور ساخته، اما یقین به کرم و عنایتت، آگاه و امیدوارم ساخته است.
إِلَهِی إِنْ أَنَامَتْنِی الْغَفْلَةُ عَنِ الاسْتِعْدَادِ لِلِقَائِکَ فَقَدْ نَبَّهَتْنِی الْمَعْرِفَةُ بِکَرَمِ آلائِکَ
خدایا! اگر خواب غفلت، از آمادگی برای دیدارت، باز داشته، معرفتبه نعمتهای ارجمندت، بیدارم داشته است.
إِلَهِی إِنْ دَعَانِی إِلَی النَّارِ عَظِیمُ عِقَابِکَ فَقَدْ دَعَانِی إِلَی الْجَنَّةِ جَزِیلُ ثَوَابِکَ
خداوندا! اگر عقوبتسنگین تو، به آتش دوزخم فرا میخواند، پاداش فراوانت، به بهشتم دعوت میکند.
إِلَهِی فَلَکَ أَسْأَلُ وَ إِلَیْکَ أَبْتَهِلُ وَ أَرْغَبُ
آفریدگارا! من از تو میخواهم و تنها به آستان تو دست نیاز برمیآورم و تو را خواستارم.
وَ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَنِی مِمَّنْ یُدِیمُ ذِکْرَکَ وَ لا یَنْقُضُ عَهْدَکَ وَ لا یَغْفُلُ عَنْ شُکْرِکَ وَ لا یَسْتَخِفُّ بِأَمْرِکَ
از تو میخواهم که بر محمد و دودمانش درود فرستی و مرا از آنان قرار دهی که همواره به یاد تواند و پیمان تو را نمیشکنند و از سپاس تو غافل نمیشوند و فرمانت را سبک نمیشمرند.
إِلَهِی وَ أَلْحِقْنِی بِنُورِ عِزِّکَ الْأَبْهَجِ فَأَکُونَ لَکَ عَارِفا وَ عَنْ سِوَاکَ مُنْحَرِفا وَ مِنْکَ خَائِفا مُرَاقِبا
خدایا! مرا به فروغ نشاطبخش عزت خود بپیوند تا تنها شناسای تو باشم و از غیر تو روی برتابم و تنها از تو ترسم و بیم تو داشته باشم.
یَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِکْرَامِ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ سَلَّمَ تَسْلِیما کَثِیرا.
ای شکوهمند و بزرگوار! بر محمد و خاندان پاکش درود تو باد، و سلام بیپایان و بسیار.
نوشتن کار خوبی است حداقل برای کسانیکه گوشی را برای برای گفتن حرفهای خود را ندارندو البته باید اعتراف کنم گفتن به مراتب بهتر است از نوشتن .
برخی حرفها را نمی توان در قالب کلمات پیاده سازی کرد و خوشابحال کسانیکه گوشی دارند برای شنیدن حرفهایشان
چقدر خوب و زیباست کسی باشد تا بشنود ،فقط بشنود و چقدر خوبتر که کسی بتواند بگوید حتی از کسیکه به او بدی کرده است
اما بدا به حال آن کسی که نتواند بگوید و ناچار به نوشتن شود اما نه برای کسی یا چیزی بلکه تنها برای خودش و تنها از خودش و با این سیاه کردن سپیدی کاغذ حداقل خودش را به صورت ظاهری از سردرگمی خارج کند
کسانیکه درطول زندگیشان دچار سردرگمی شده اند و به تعبیر عامیانه به چه کنم چه کنم افتاده اند حرفهای مرا درک میکنند و چقدر این شرایط سخت و ناگوار است.
این سردرگمی و اضمحلال باعث میشود فرد دچار شک بشود که بگوید یا نگوید ،حرفش را بزند یا نزند و در نهایت دچار یاس میشود، یاسی سخت و جانگداز که برخی آن را یاس فلسفی میخوانند.
اگر ننویسی و نگویی حرفها مانند غده ای دردناک مجراهای تنفسی ات را اشغال می کند و راه نفس را می بندد وسردرگمی ات را افزایش میدهد در نهایت باعث مرگ تدریجی ات میشود
سکوت همیشه خوب نیست و بعضی سکوتها که انسان را دچار سردرگمی می کنند باعث میشود یادها و خاطره ها به انسان هجوم بیاورد و این یادها هرآنچه در ذهن آدمی شکل گرفته است را به باد فنا میدهد.
زندگی با یادها شیرین است و تلخ
ممنونم از کسانیکه نهی ام میکنند از نوشتن ،چه به عنوان دوست،چه به عنوان رئیس،چه به عنوان خواهر یا برادر و چه به عنوان ناشناس اما.........
همه سعی ام را میکنم اما اگر نتوانستم حمل بر جسارت و توهین ندانید
ارادتمند همیشگی- مجتبی افرند
انتظار واژه ای است غریب و به اعتقاد من مبهم
وقتی کلمه انتظار را میشنوی به واسطه شرایط فرهنگی موجود در کشور نا خواسته به یاد امام زمان و به تعبیری مهدی فاطمه میفتی و این چه اتفاق میمونی است در این شرایط نامیمون
به یاد امامی که خیلی ها در حسرت دیدار اویند و نام منتظر را بر روی خود گذاشته اند و بسیاری از این منتظرین شاید حتی دقایقی شیرینی و اضطراب لحظه انتظار را نکشیده باشند
لحظه ای که هم شیرین است و هم دردناک و چه پارادوکس زیباییست لحظه انتظار
به اعتقاد من انتظار فراتر از خوتندن دعای فرج است زیرا پیش نیاز مهمتری برای درک این تعابیر لازم است و آن چشیدن طعم لحظه انتظار است و چه طعم دلپذیریست طعم لحظه انتظار
اری معنای درست انتظار گره خورده تعابیر و تفاسیر عالم عشق و عاشقی است و یک منتظر واقعی تا زمانی که در دام عشق اسیر نشده باشد نمی تواند مدعی درک این واِژه مظلوم آفرینش باشد
منتظر تا وقتی که در دریای عاشقی غوطه ور نشده باشد نمی تواند درک درستی از این واژه داشته باشد.
با همه احترامی که به حضرات نفی کننده عشق زمینی قائل هستم نظرم این است که مبدا این عاشقی چیزی نیست به جز همان عشق زمینی که میتواند عشق به معشوقی زیبارو و دلچسب عاشق باشد و هم میتواند کتابی،شعری و یا هر چیز دیگری باشد اما به نظر من معشوق دنیای عاشقی باید قدرت مبارزه و فرار را داشته باشد تا عاشق درد شوق و انتظار وصل به محبوب و معشوق را درک کند.
آری انتظارزیباست، بسیار زیبا ،خوبی و شیرینی انتظار جناب اباصالح این است که منتهی به خوشی و شیرینی میشود اما انتظار عشقهای زمینی هم می تواند شیرین باشد و هم میتواند تلخ و جانسوز اما در هردو صورت دلچسب است
چقدر شیرین است منتظر ماندن برای دیدن تمثال محبوب و چقدر شیرینتر از آن جهت که معشوق نداند که چشمان عاشقی در انتظار اوست و این چشمان سرشار از شرم باشند و لذا ترس از رویرو شدن داشته باشد و لذا از دور نظاره گر باشد از ژشت میله های سبز یا دیوارهای آجری و یا هر چیز دیگری
آری انتظار شیرین است حتی اگر با شرمساری همراه باشد ،حال این انتظار در راستای رویت روی معشوق زمینی باشد و یا در انتظار دیدن روی مهدی فاطمه . هرچه باشد هردو شرمسارند از این اتفاق میمون.
جمعه است ،روزی که به واسطه اتفاقاتش خوش گذشت اما چقدر تلخ به اتمام رسید.
همیشه با خودم میگفتم که چرا دو نفر باهم قهر میکنند و معتقد بودم قهر حرمت زندگی مشترک را میشکند اما حالا به نتیجه دیگری رسیده ام، به راستی قهر برای من شکستن حرمت زندگی مشترک نیست بلکه برعکس بند زدن حرمتی است که بوسیله زبان سرشار از بیرحمی و بی حرمتی همسرم شکسته میشود و یا ترک برمیدارد و در شرایط کنونی سکوت در قالب قهر عاقلانه ترین کار ممکن است .
وقتی همسری تلاش میکند تا شریک زندگیش را با شلاقهای کلامی مجبور به جدایی از خانواده و دوستانش کند تنها عکس العملی که میتوان نشان داد ساخت علامت تعجبی به عظمت دنیا در ذهن کوچک خود است
پدر و مادری که به قول آن نویسنده روس که نه مسلمان است و نه شرقی، منطقه حائل میان ما و مرگند و مانند نقاشان بزرگ ،حق سالخوردگی ندارندٰو شورش ناگزیر ما در برابرشان هر اندازه از لحاظ بیولوِژیک طبیعی باشد ،ازنظر اخلاقی کثیف خواهد بود
اما زن ایرانیٰزنی که افتخارش این است که در مجالس مذهبی بزرگ شده استوالدین همسرش را به عنوان رقیب دوست داشتن میداند و کمر به جدایی آنان بسته است
اما باید بداند هیچ کس من را نمیتواند از خانواده ام جدا کند به جز مرگ
دیشب حال خوبی نداشتم
به دلایل مختلف بی حوصله و خسته بودم .هم کار زیاد و هم ........
دوست داشتم داد بزنم. عربده بکشم.دوست داشتم هرآنچه در لایه های زیرین وجودم ذخیره شده بود را یکجا خالی کنم.
اما در این دنیا و دراین تمدن بی تمدن داد زدن کاری است ناصواب
نمی دانم چه اتفاقی افناد ولی همه فریادهای درونی ام در قالب اشک از چشمه های چشمانم فوران کرد و من دوست نداشتم کسی اشکهایم را ببیند حتی در و دیوار محل سکونتم
آنقدر مغرور هستم که نمیخواهم کسی اشکهایم را ببیند لذا تصمیم گرفتم به ساحل دریا پناه ببرم
ساحل ساکت بود و بری از هر گونه کوجود دو پایی و شکر خدا هیچ زوجی هم در جوار ساحل مشغول عشق بازی نبودند تا اشکم با چاشنی حسادت خلوصش را از دست بدهد
هوای شرجی و گرم ساحل زیبای جزیره کیش میزبان وجود خسته من بود
ایستادم در مقابل دریا و در مقابل عظمت دریا مردانه گریستم.گریستم.گریستم
دریا نیز با صدای برخورد موجهای خود با مرجانهای خشک شده ساحل جزیره .چشمهای اشکبار مرا تحسین میکرد
خوب بود
سه شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۹
چقدر خوب است که مردی کسی را داشته باشد تا با تمام عزت و غرورش در حضور او زانو بزند و سر تعظیم در برابرش فرود آورد .
چقدر خوب است بازدم نفس معشوق و محبوب آدمی هوای تازه تنفسش باشد.هوایی تازه برای زندگی کردن و قماربازی.
قماری که قماربازش با استعانت از این نفس همیشه برنده است حتی اگر همه زندگیش را ببازد.
چقدر لذت بخش است همسر آدمی و به تعبیر دیگر معشوق و یا همراه آدمی بتواند اورا از زندان خویشتن رهایی دهد.
چقدر این چقدرها زیبا و رهایی بخش اند.
در دنیای کنونی همراه کم است و کسانیکه نام خود را همراه .همسر و یا هرچیز دیگری گذاشته اند مبدل به زندانبانان دنیای درونی این افراد شده اند تا با اخلاق خود کاری کنند تا کسی از ترس جرات قرار نداشته باشد.
خدایا این زندانها چقدر سخت و دلگیر است .
صد رحمت به زندان انفرادی اطلاعات همدان
یادش به خیر
امروز خاطرات گذشته را مرور میکردم عکسهای دوستان قدیمی و بهتر از جانم را میدیم
دوستی که به او بد کردم
کسیکه سرافرازانه و با غرور در مقابلش تعظیم میکردم
و همین غرور هم باعث کدورت شد
دیدن تمثال زیبای او خاطرات گذشته را به یادم آورد
چقدر زیبا و قشنگ بودند
و منَُُ
منی که در زندان خویشتن محبوس بودم و بیشتر از جلوی پای خودم را نمیتوانستم ببینم رنجاندمش و رفت
نه بهتر بگویم
رفتم
و حالا که فکر میکردم از زندان خویشتنم رها شده ام تازه فهمیده ام نه تنها زندان پابرجاست بلکه خندقی مملو از آتش زندان مرا در بر گرفته
جای فرار نیست و باید تحمل کرد
و ناچار باید زندان را دوست داشت
چقدر دوستت دارم زندان انفرادی
ملاصدرا می گوید :
خداوند بینهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک میشود
و به قدر نیاز تو فرود میآید، و به قدر آرزوی تو گسترده میشود،
و به قدر ایمان تو کارگشا میشود،
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود،
و به قدر دل امیدواران گرم میشود...
پــدر میشود یتیمان را و مادر.
برادر میشود محتاجان برادری را.
همسر میشود بی همسر ماندگان را.
طفل میشود عقیمان را.
امید میشود ناامیدان را.
راه میشود گمگشتگان را.
نور میشود در تاریکی ماندگان را.
شمشیر میشود رزمندگان را.
عصا میشود پیران را.
عشق میشود محتاجانِ به عشق را...
خداوند همه چیز میشود همه کس را.
به شرط اعتقاد؛ به شرط پاکی دل؛ به شرط طهارت روح؛
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.
بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا!
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف،
و زبانهایتان را از هر گفتار ِناپاک،
و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار...
و بپرهیزید از ناجوانمردیها، ناراستیها، نامردمیها!
چنین کنید تا ببینید که خداوند، چگونه بر سفرهی شما، با کاسهیی خوراک و تکهای نان مینشیند و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد، و در دکان شما کفههای ترازویتان را میزان میکند
و "در کوچههای خلوت شب با شما آواز میخواند"
مگر از زندگی چه میخواهید،
که در خدایی خدا یافت نمیشود، که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود، که به نفرت پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود که به خلاف پناه میبرید؟
قلبهایتان را از حقارت کینه تهی کنید و با عظمت عشق پر کنید.
زیرا که عشق چون عقاب است.. بالا میپرد و دور...
بی اعتنا به حقیران ِ در روح.
کینه چون لاشخور و کرکس است.
کوتاه میپرد و سنگین. جز مردار به هیچ چیز نمیاندیشد.
بـرای عاشق، ناب ترین، شور است و زندگی و نشاط.
برای لاشخور،خوبترین،جسدی ست متلاشی ...
خواجه عبدالله انصاری گوید : به مشعرالحرام رسیدم خوابی سنگین بر من غالب آمد فرشته ای دیدم که گفت : سیصد هزار نفر در موسم حج هستند و تنها حج یک نفر پدیرفته شد . چون از خواب بیدار شدم این سخن بر من سخت آمد و دلتنگ و اندوهگین شدم . هاتفی آواز داد که دل تنگ مدار و بدان که جمله را به طفیل آن یک نفر بیامرزیدند تا بدانی برکت جمعاعت زیاد است ندانی که یک صاحب دولت که کیمیای هدایت باشد و در میان جمع برآید همه را به رنگ خود کند
دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود
تو در کنار من بشینی؟...... محال بود
هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود
چشمان مهربان تو پاک و زلال بود
پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری
با تو چقدر کوچه ی ما بی مثال بود
نشنید لحن عاشق من را نگاه تو
پرواز چشم های تو محتاج بال بود
سیب درخت بی ثمر آرزوی من
یک عمر مانده بود ولی کال کال بود
گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت
گفتی مجال نیست ولیکن مجال بود
یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود
سهم من از عبور تو رنج و ملال بود
چیزی شبیه جام بلور دلی غریب
حالا شکست وای صدای وصال بود
شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد
اما نه با خیال تو بودم حلال بود
این هم چند روز پیش توی یاهو یکی آف گذاشته بود! به نظرم جالب بود، نظر شما چیه؟!
همه چی آرومه
همه چی تأمینه
این چقدر خوبه که
قیمتا پایینه!
همه چی آرومه
مسئولا خوابیدن
شک نداری دیگه
تو به اوضاع من
همه چی آرومه
من چقدر خوشحالم
صد تومن تو جیبم
به خودم می بالم! تو داری می میری
از چشات معلومه
من فقط بیکارم
همه چی آرومه
بگو این آرامش
تا ابد پابرجاست
بگو از یارانه
این تورم بی جاست . . .
همه چی آرومه
امشب شب میلاد امیر مومنان علی (ع) است کسیکه به اعتقتد من گوهری است که در جوامع کنونی علی الخصوص کشور خودمان شناخته نشده است و در کلامی بهتر مظلوم واقع شده است
امیری که واقعا لیقت این واژه را دارد و امیر است و قابل احترام
امیری که از او تنها برای ما خشم و ذولفقارش را مثال میزنند و از رحمت و لطافت و مهربانی او چیزی نمیگویند
البته دلیل آن نیز کاملا مشخص است زیرا با یاد آوری این خصلتها دکان بسیاری تعطیل میشود و ...............
بماند در زیر به برخی از اخلاق ایشان اشاراتی میکنم و در برخی موارد با شرایط کنونی مقایسه ای تلخ خواهم داشت
روابط نیکو با خویشاوندان
امام علی(علیه السلام) دارای عواطف والای انسانی بود و در روابط اجتماعی، همه را بهرهمند می فرمود:
- دعوت شام و نهار خویشاوندان را می پذیرفت و روابط گرم و محبت آمیزی با آنان داشت.
- خویشاوندان را به میهمانی دعوت می کرد و از آنها گرم پذیرایی می کرد.
- به عیادت مریضان، خویشاوندان و دیگران می رفت.
- در تولد فرزند برای تبریک گفتن به منازل دوستان و یاران می رفت.
- در مرگ یاران و خویشاوندان به تسلیت بازماندگان می رفت و به مصیبت دیدگان تسلیت می گفت.(1)
اجازه ورود گرفتن
رعایت حقوق خویشاوندان در روابط اجتماعی لازم است.
امام علی(علیه السلام) با این که در سطح عالی، روابط عاطفی خویش را با دوستان و خویشان برقرار می فرمود، تلاش می کرد تا حقوق خویشاوندان نادیده گرفته نشود، حضرت علی(علیه السلام) هر گاه که میخواست وارد منزل امام حسن مجتبی (علیه السلام) شود، در را میکوبید و اجازه ورود میگرفت و آنگاه داخل می شد.(3)
*** در کشور ما که برخی آنرا حاصل تفکر علی (ع) میدانند بدون اجازه وارد میشوند، شنود میگذارند و ...............
این با کدام سیره امیر مومنان تطبیق دارد
در چند روز گذشته در ماهی که به تعبیری ماه خداست و برخی نیز ماه امیر مومنانش میپندارند شبانه به منزل مرجع تقلید میریزند و هرآنچه هست را ویران میکنند و به اسم دین ، تکبیر گویان از ظلم خود تعبیر فتح الفتوح اسلام را میکنند
این است رویه علی؟؟؟؟؟؟؟؟
روش برخورد با اسیر
امام علی(علیه السلام) نسبت با اسیرانی که با امام علی(علیه السلام) جنگیدند و در اسارت به سر می بردند.
نسبت به ابن ملجم ، که حضرت را به شهادت رساند و پس از حمله به حضرت علی(علیه السلام) اسیر شد و در زندان به سر می برد، فرمود:
اَلْبَسُوهُم مَمّا تَلْبِسُونَ وَ اَطعِمُوا هُم مِمّا تَأکُلُونَ.
" از لباس هایی که خود می پوشید به آنها بپوشانید و از غذاهایی که خود می خورید به آنها بخورانید. "(4)
***در این مورد فقط باید سکوت کرد سکوتی سرشار از دردهای ناگفتنی...........
ایکاش چهره های نحیف و شکسته بازداشت شدگان را میدیدید و یا غذای زندانهای آقایان را میخوردید تا متوجه میشدید چقدر فرق است.....
در عجبم چرا باقی و باقی ها اینگونه نحیف شده اند و شکسته اما احمد خاتم ها و دیگران فربه.......
کمک به یهودی در راه مانده
مرد یهودی که از شام با چند الاغ گندم به کوفه می آمد، در نزدیکی های شهر کوفه، الاغ های او با بار گم شده بودند و بی نوا با دوست قدیمی خود، حارث اعور همدانی، تماس گرفت و به امام علی (علیه السلام) متوسل شد.
حضرت علی(علیه السلام) شخصاً الاغ های او را پیدا کرد و آن شب تا سحر از اموال او حفاظت نمود، و تنها برای نماز صبح از یهودی جدا شد. پس از نماز او را به بازار برد، اموال او را به فروش رساند، و نیازهای او را برآورد، وقتی مرد یهودی آن همه ایثار و بزرگواری را از امام علی(علیه السلام) دید، مسلمان شد و گفت:
أَشْهَدُ أَنَّکَ عالِمُ هذِهِ الأُمَّةْ ، وََ خَلیفَةُ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله) عَلَی الْجِنِّ وَ الأِنْس .
" گواهی می دهم که تو دانشمند امت اسلامی، و جانشین پیامبر بر جن و آدمیان می باشی."(6)
عیادت از مریض
امام علی(علیه السلام) تا شنید صعصعة بن صوحان مریض است فوراً به عیادت او رفت و از او دلجوئی کرد، و از ساده زیستی صعصعة تعریف کرد و فرمود:
وَ اللهِ ما عَلِمْتُکَ إِلا خَفیفَ المَؤُنَةِ حُسْنَ المَعُونَةَ؛ سوگند به خدا از تو جز زندگی ساده و نیکو یاری دادن به مردم، سراغ ندارم.
صعصعه نیز از رحمت و محبت امام علی (علیه السلام) قدردانی کرد.
حضرت امیرالمومنین علی(علیه السلام) به هنگام خداحافظی توجه او را به یک تذکر اخلاقی جلب نموده ، فرمود:
" مبادا عیادت کردن من تو را مغرور سازد و بر قبیله خود فخر بفروشی !! که خداوند انسانهای مغرور و فخر فروش را دوست ندارد."(7)
ارزش مصافحه کردن
در روابط اجتماعی و برخورد انسان ها با یکدیگر ، در هر قوم و قبیله ای ، آداب و رسوم خاصی مطرح است.
برخی برای هم دست بلند می کنند.
و بعضی کلاه از سر برداشته و ابراز محبت می کنند.
و قومی در برابر هم خم و راست می شوند.
اما در اسلام مصافحه و سلام کردن سنت است.
حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود:
به هنگام ملاقات با یکدیگر با هم مصافحه کنید، و با روی خوش برخورد کنید، که گناهان شما را می ریزد و در برخورد با دشمن خود نیز با او مصافحه کنید، هر چند او نخواهد ، زیرا این دستور الهی است و دشمنی ها را از بین می برد.(8)
روش برخورد با نیازمند
حارث همدانی حاجتی داشت ، به منزل حضرت امیرالمومنین علی(علیه السلام) رفت، امام علی (علیه السلام) پس از سلام و احوال پرسی ، فرمود:
آیا خواسته ای داری ؟
حارث گفت: آری.
حضرت امیرالمومنین علی(علیه السلام) بلند شد و چراغ را خاموش کرد و فرمود:
ای حارث! چراغ را خاموش کردم که در برابر خواسته ات دچار ذلت و خواری نشوی.
حال هر چه می خواهی بگو!
زیرا از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شنیدم:
" خواسته های مردم در دل های بندگان امانت است، هر کس آن را پنهان دارد برای او عبادت نوشته می شود. و کسی که آن را آشکار کند ، باید شنوندگان او را یاری کنند. "(10)
خنداندن یتیمان
قنبر می گوید:
روزی امام علی (علیه السلام) از حال زار یتیمانی آگاه شد، به خانه برگشت و برنج ، خرما و روغن فراهم کرده در حالی که آن را خود به دوش کشید، مرا اجازه حمل نداد، وقتی به خانه یتیمان رفتیم ، غذاهای خوش طعمی درست کرد و به آنان خورانید تا سیر شدند.
سپس بر روی زانوها و دو دست راه می رفت و بچه ها را می خنداند، بچه ها نیز چنان می کردند و فراوان خندیدند.
سپس از منزل خارج شدیم.
گفتم: مولای من، امروز دو چیز برای من مشکل بود.
اول: آن که غذای آنها را خود بر دوش مبارک حمل کردید.
دوم: آن که بچه ها را می خنداندید.
امام علی(علیه السلام) فرمود:
اولی برای رسیدن به پاداش،
و دومی برای آن بود که وقتی وارد خانه یتیمان شدم آنها گریه می کردند، خواستم وقتی خارج می شوم، آنها هم سیر باشند و هم بخندند.(13)
*** چند روز پیش چهره غمدیده فرزند علی موسوی را در سالروز شهادت پدرش دیدم ،چه کسی از این منادیان و مدعیان عدالت و منش علوی با او همدردی کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
رسیدگی به محرومان
امام علی (علیه السلام) رسیدگی به محرومان را تنها با دستورالعمل و فرمان انجام نمی داد، بلکه شخصاً به رفع مشکلات مردم می پرداخت.
نان خرما را درون زنبیل می گذاشت و با دوش مبارک حمل می کرد و به فقراء می رساند.
اصحاب و یاران میگفتند:
" یا امیرالمومنین(علیه السلام) ما این بار را بر می داریم."
حضرت پاسخ می داد که " رهبر امت سزاوارتر است که بردارد. "(14)
پرهیز از اخلاق پادشاهان
امام علی (علیه السلام) به تنهائی در بازار قدم می زد، و مردم را ارشاد می فرمود.
هر گاه عده ای در اطراف آن حضرت یا پشت سر او راه میرفتند یا جمع می شدند، می ایستاد می فرمود:
کاری دارید؟
می گفتند:
دوست داریم با شما باشیم و با شما راه برویم.
حضرت امیرالمومنین علی (علیه السلام) می فرمود:
" بروید و به راه خود بازگردید."
زیرا اینگونه رفتارها " قلبها را فاسد میکند."(15)
پینوشتها:
1- حکمت 354 و 291 نهج البلاغه.
2- حکمت 354 نهج البلاغه.
3- حلیة الابرار ، ج1، ص 383.
4- وسائل الشیعة، ج 11، ص 49.
6- مجالس الواعظین ، ج 1، ص 281.
7- تاریخ یعقوبی ، ج 2، ص193.
8- حلیة المتقین باب یازدهم، فصل دوم.
9- همان.
10- بهج الصباغه، ج 12، ص 212.
11- خصال ؛ ج 1، ص 188.
12- شرح ابن ابی الحدید ، ج 11، ص 274.
13- شجره طوبی، ص 407.
14- کوکب دری ، ج 2، ص 132.
15- کوکب دری، ج 2، ص 131.