-
کوتاه از خودم ۲
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 22:48
چه خوب بود کسی را داشته باشی تا برایش ذکر عشق را بخوانی و او بسوزد....نه بهتر آنست که او ذکر عشق را مستانه به زبان بگیرد و تو چون شمع بسوزی
-
کوتاه از خودم ۱
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 22:43
دلم میخواهد همانند دیوانگان در بیابانهای سرد و تاریک و گمنام گم و گور شوم. دوست دارم در این بیابان آوارگی دست هایم را ستون گونه هایم کنم و به گذشته ام زل بزنم و حسرت آن را بخورم و آرزوی آرامش برای خودم داشته باشم. نگرانم نگرانم از آن جهت که ناگهان از خودم شکست بخورم.
-
جمعه
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 22:38
امروز جمعه بود حالم عجیب دگرگون بود و برزخ وجودم امانم نمیداد. امروز غروب کودکی چند ساله شده بودم که گویا مادرش را چند روزی ندیده است و زار زار گریستم. امروز یاد همه چیز افتادم که هرکدامشان انقلابی درونم ایجاد میکرد. امروز سخت ترین روز چند ماهه گذشته ام بود چقدر گریه کردم چقدر زار زدم و هق هق کردم امروز غم غریبی وجودم...
-
نوشتن
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1390 17:59
جا برای نوشتن هست من چه بنویسم ؟! خالی از حرف شده ام. بگو آن همه کلمه چه شد ؟ حرفها مبدل به بغضی نفس گیر شده اند و هدف غایی آنها خفه کردن من است . علاوه بر این حالت خفقان درونی ، شرایط پیرامونی من نیز آزارم میدهد. بی وفایی ها نامردی ها دروغها و پلشتی های دیگران توانم را از من گرفته. خدایا خود آرامم کن
-
حرفهای سکوت
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1390 17:34
بی نام و نشان ... تنهای تنها ... حس اسارت دارم در کویری پر از سکوت ... حس مرگی گمنام که دوست دارد دستی از سر بزرگی بر سرم بکشد ... ناشناس ترینم در بین این همه آشنا یا بهتر بگویم آشنا نمایانی که حتی با خودشان هم غریبه اند... بارها پرسیدم ز خود ... کیستم ، چه میکنم این جا ... چرا اینگونه شد تقدیر من ...جوابی نبود ......
-
بازگشت دوباره خودم
جمعه 30 دیماه سال 1390 19:23
سلام دوستان نمیدونم کسی به این صفخه نگاه میکنه یا نه اما دوباره با وبلاگم آشتی کردم دوباره میخوام بنویسم دوباره برگشتم یا علی
-
قلب جغد پیر شکست
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 09:37
جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه...
-
جرأت دیوانگی
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 09:36
مردن چقدر حوصله میخواهد بیآنکه در سراسر عمرت یک روز, یک نفس بی حس مرگ زیسته باشی! امضای تازهء من دیگر امضای روزهای دبستان نیست ای کاش آن نام را دوباره پیدا کنم ای کاش آن کوچه را دوباره ببینم آنجا که ناگهان یک روز نام کوچکم از دستم افتاد و لابهلای خاطرهها گم شد آنجا که یک کودک غریبه با چشمهای کودکی من نشسته است از...
-
چهارعمل اصلی
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 08:58
مپرس از من چرا، کنجم به تنهایی ست؟ بیا!، با چشم خود بنگر چه غوغایی ست! من از تنهایی ام بیرون نمی آیم جز این کنج عبث چیزی نمی خواهم تمام دل سپردن ها تمام دل بریدن ها تمام عهد بستن ها تمام دل شکستن ها نهفته در دل اینجاست از این رنگ رخم پیداست بیا! تنهای هم رنگم بیا! همزاد دلتنگم تو کم کن رسم خودخواهی به جمع من شو!،...
-
سکوت سرشار از ناگفته هاست
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 12:00
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم که چراغ ها و نشانه ها را در ظلمات مان ببیند گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود برای تو و خویش، روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد وزبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است سخن بگوئیم -- سکوت سرشارازناگفته هاست...
-
شعری از نادر ابراهیمی
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 13:32
ما برای هم آمده بودیم ما دو مسافر بودیم، یکی از شرق و دیگری از غرب. ما دو مسافر بودیم، من از مشرق مقدس می آمدم و او از مغرب سرد. او بار شراب داشت، و من ، به جست و جوی شراب آمده بودم. او شراب فروش بود، و من، مشتری ِ مسلّم ِ مطاع ِ او بودم. و هردو به یک شهر می رفتیم و هردو به یک میهمان سرای. به راستی که ما برای هم بودیم...
-
شعری از فریدون مشیری
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 13:38
یک شب از دست کسی باده ای خواهم خورد که مرا با خود تا آن سوی اسرار جهان خواهد برد با من از هست به بود با من از نور به تاریکی از شعله به دود با من از آوا تا خاموشی دورتر شاید تا عمق فراموشی راه خواهد پیمود کی از آن سرمستی خواهم رست ؟ کی به همراهان خواهم پیوست ؟ من امیدی را در خود بارور ساخته ام تار و پودش را با عشق تو...
-
شیوه ائمه (ع) در برخورد با مخالف
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 21:12
عبدالرحیم سلیمانی اردستانی * بدون تردید هر نظام و هر مکتب و هر شخص، مخالفانی دارد که به گونهای دیگر میاندیشند. تاکنون هیچ نظام حکومتی بر روی زمین نبوده است که مخالفانی، کم یا زیاد، نداشته باشد و هیچ مکتب فکری یا دینی روی زمین پیدا نشده که همه انسانها آن را بپذیرند و هیچ انسانی نباشد که به گونهای متفاوت بیندیشد. هر...
-
ابرهای اجابت
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 20:58
ای خدای مهربان و پاک ما! دفن کن شمشیر را در خاک ما ما ز شرک و شمر و شیون خستهایم ما ز برق کوه آهن خستهایم سوختیم ای کرت کار بامداد ما نداریم ابر و باران را به یاد شهر باران را به رومان باز کن خاکمان را معدن آواز کن نسل ما صد پشت خنجر دیده است قرنها این خاک قیصر دیده است خان علیا، خان سفلی، خان خواب خان صد شبنم ده و...
-
ترک شیرازی
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 10:29
حافظ: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا....... به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را صائب تبریزی: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را .......به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد......... نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را شهریار: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را...
-
سلام فاحشه
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 10:25
سلام فاحشه! تعجب کردی!؟... میدانم در کسوت مردان آبرومند، اندیشیدن به تو رسم، و گفتن از تو ننگ است! اما میخواهم برایت بنویسم شنیده ام، تن می فروشی، برای لقمه نان! چه گناه کبیره ای…! میدانم که میدانی همه ترا پلید می دانند، من هم مانند همه ام راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد...
-
نامه نادر ابراهیمی به همسرش
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 10:14
همسفر! در این راه طولانی که ما بیخبریم و چون باد میگذرد بگذار خرده اختلافهایمان با هم باقی بماند خواهش میکنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم یک ساز را، یک...
-
اگر کوسه ها آدم بودند
جمعه 7 آبانماه سال 1389 16:13
دختر کوچولوی صاحبخانه از آقای " کی" پرسید اگر کوسه ها آدم بودند، با ماهی های کوچولو مهربانتر میشدند؟ آقای کی گفت : البته ! اگر کوسه ها آدم بودند توی دریا برای ماهیها جعبه های محکمی میساختند همه جور خوراکی توی آن میگذاشتند مواظب بودند که همیشه پر آب باشد هوای بهداشت ماهی های کوچولو را هم داشتند برای آنکه...
-
اندرز سقراط
جمعه 30 مهرماه سال 1389 22:49
روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم." سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم...
-
دستم به دامانت
جمعه 30 مهرماه سال 1389 22:33
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت امید خسته ام تا...
-
فرخی یزدی
جمعه 30 مهرماه سال 1389 22:28
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم وین قدر زنده بمانم که زجان سیر شوم آسمانا ز ره مهر مرا زود بکش که اگر دیر کشی پیر و زمینگیر شوم جوهرم هست و برش دارم و ماندم به غلاف چون نخواهم کج و خونریز چو شمشیر شوم میر میراث خوران هم نشوم تا گویم مردم از جور بمیرند که من میر شوم منم آن کشتی طوفانی دریای وجود که ز امواج سیاست ز بر...
-
حکایت
جمعه 30 مهرماه سال 1389 22:26
زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد. اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود! دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی. گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟ سوم کودکی دیدم که چراغی در...
-
عروسک چهارم شاهزاده
جمعه 30 مهرماه سال 1389 22:10
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل...
-
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
جمعه 30 مهرماه سال 1389 21:59
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید قصه بی سر و سامانی من گوش کنید گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم کس...
-
مکالمهاى بین لئوناردو باف و دالایىلاما
جمعه 2 مهرماه سال 1389 21:43
لئوناردو باف یک پژوهشگر دینى معروف در برزیل است. متن زیر، نوشته اوست: در میزگردى که درباره «دین و آزادى» برپا شده بود و دالایىلاما هم در آن حضور داشت، من با کنجکاوى، و البته کمى بدجنسى، از او پرسیدم: عالى جناب، بهترین دین کدام است؟ خودم فکر کردم که او لابد خواهد گفت: «بودایى» یا «ادیان شرقى که خیلى قدیمىتر از مسیحیت...
-
چوپان دروغگو
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 00:15
کمتر کسی است از ما که داستان «چوپان دروغگو» را نخوانده یا نشنیده باشد. خاطرتان باشد این داستان یکی از درسهای کتاب فارسی ما در آن ایام دور بود. حکایت چوپان جوانی که بانگ برمیداشت: «آی گرگ! گرگ آمد» و کشاورزان و کسانی از آنهایی که در آن اطراف بودند، هر کس مسلح به بیل و چوب و سنگ و کلوخی، دوان دوان به امداد چوپان جوان...
-
سالگرد حاج داوود
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 20:49
دیروز خانواده حاج داوود کریمی در بهشت زهرا مراسم سالگرد گرفته بودند . میثم زنگ زد به من و برای مراسم چیزی را میخواست و من که به دنبال بهانه ای برای رفتن به بهشت زهرا بودم با جان و دل به سمت بهشت زهرا رفتم آخرین باری که برای شرکت در مراسم سالگرد به بهشت زهرا رفته بودم سالگرد شهادت رحمان دادمان بود که وقتی برخورد پسر...
-
آخر دنیا
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 22:19
آدمک آخر دنیاست بخند، آدمک مرگ همیجاست بخند، آن دست خطی که تو را عاشق کرد، شوخی کاغذ ماست بخند، آدمک خر نشوی گریه کنی، کل دنیا سراب است بخند، آن خدایی که بزرگش خواندی او هم مثل تو تنهاست بخند
-
تنها شده ام...
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 22:17
دیرگاهیست که تنها شده ام / قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است / باز هم قسمت غم ها شده ام دگر آئینه ز من با خبر است / که اسیر شب یلدا شده ام من که بی تاب شقایق بودم / همدم سردی یخ ها شده ام کاش چشمان مرا خاک کنید / تا نبینم که چه تنها شده ام . . .
-
شب احیا
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 23:20
شب احیا بود و من خسته و پریشان حال در خیابان امیر آباد قدم میزدم تا جایی برای نشستن پیدا کنم فرشی انداختم و به مدد آسفالت کف خیابان در مقابل مسجد حضرت امیر نشستم مضطرب بودم و پریشان و در این حال به خیل عظیم جمعیت شب زنده داران نگاه میکردم دلم برای آن شب و آن شور و حال تنگ شده بود پیرمردی که به مداحی شهرت دارد مشغول...