دیشب حال خوبی نداشتم
به دلایل مختلف بی حوصله و خسته بودم .هم کار زیاد و هم ........
دوست داشتم داد بزنم. عربده بکشم.دوست داشتم هرآنچه در لایه های زیرین وجودم ذخیره شده بود را یکجا خالی کنم.
اما در این دنیا و دراین تمدن بی تمدن داد زدن کاری است ناصواب
نمی دانم چه اتفاقی افناد ولی همه فریادهای درونی ام در قالب اشک از چشمه های چشمانم فوران کرد و من دوست نداشتم کسی اشکهایم را ببیند حتی در و دیوار محل سکونتم
آنقدر مغرور هستم که نمیخواهم کسی اشکهایم را ببیند لذا تصمیم گرفتم به ساحل دریا پناه ببرم
ساحل ساکت بود و بری از هر گونه کوجود دو پایی و شکر خدا هیچ زوجی هم در جوار ساحل مشغول عشق بازی نبودند تا اشکم با چاشنی حسادت خلوصش را از دست بدهد
هوای شرجی و گرم ساحل زیبای جزیره کیش میزبان وجود خسته من بود
ایستادم در مقابل دریا و در مقابل عظمت دریا مردانه گریستم.گریستم.گریستم
دریا نیز با صدای برخورد موجهای خود با مرجانهای خشک شده ساحل جزیره .چشمهای اشکبار مرا تحسین میکرد
خوب بود
سه شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۹
مردانه گریستن ! تعبیر قشنگی بود...
دست از گریه کردن برای به آرامش رسیدن بردار
بردار
بردار
در ضمن گریه نشان انسانیته مردونه و زنونه هم نداره