ندیمان! وصیت کنم بشنوید
که عمر گرامی به آخر رسید
چوناینرشتهعمربگسستهشد
به آغاز، انجام پیوسته شد
خدارادهیدمبهمیشستوشوی
بپاشید سدرم از آن خاک کوی
بجویید خشتم ز بهر لحد
ز خشتی که بر تارک خم بود
بسازید تابوتم از چوب تاک
کنیدم می آلوده در زیر خاک
چو از برگ رز نیز کفنم کنید
به پای خم باده دفنم کنید
بکوشید کاندر دم احتضار
همین بر زبانم بود نام یار
نه شمعمجزآن مه به بالین نهید
نهحرفمجز ازعشقتلقین دهید
ز مرد و زن اندر شب وحشتم
نیاید کسی بر سر تربتم
به جز مطرب آید زند چنگ را
مغنیکشدسرخوش آهنگ را
به خونم نگارید لوح مزار
کههستاینشهید رهعشقیار
چهل تن ز رندان پیمانه زن
شهادت کنند این چنین برکفن
کهاینرابهخاکدرش نسبتاست
ز دردیکشانمیوحدت است
نبودی بجز عاشقی دین او
جز این شیوه پاک آیین او
ندیدیم کاری از او سر زند
بجز اینکه پیوسته ساغر زند
الهی به خاصان درگاه تو
به سرها که شد خاک در راهتو
به افتادگان سر کوی تو
به حسرت کشان بلاجوی تو
به حقسبو کش، به میخوارگان
که هستند از خویش آوارگان
به پیر مغان و می میکده
به رندان مست صبوحی زده
کهفرماندهیچونقضارا که هان
ز اسرار نقد روانش ستان
نخستین و آلایشش پاک کن
پس آنگاه منزلگهش خاک کن
چه وصیت نامه جالبی داشته این شیخ. قسم ها و دعا های پایانیش خیلی قشنگ بود.
الکی که من مجذوب کسی نمیشم
حتما دلیلی داره